آدم هر چی بزرگ تر میشه،بیشتر متوجه این میشه که مشکلات بزرگ تری هم جدا از آدمها توی زندگی وجود داره که قابل هندل کردن نیست…
عذاب آور ترین لحظه،لحظه ایه که هیچ چیزش دست خودت نیست؛باید مثل یه تیکه موجود مسکوت،بشینی یه گوشه و ببینی چه چیزی قراره برات پیش بیاد.چیزی که تو هیچ قدرتی برای در دست گرفتنش نداری..
هیچ چیز ترسناک تر از آدمی که در ظاهر خودشو ساده نشون میده ولی در باطن به اندازه لایت یاگامی خباثت داره،نیست.
یعنی شماها هم این احساسو حس کردید که دارید از کنجکاوی میمیرید ولی خودتونو عادی جلوه میدید انگار که به هیچ چیزی اهمیت نمیدید؟!