نمیدونم تا کی میتونم از آشناهام تو کتابخونه فرار کنم و تظاهر کنم که اصلاً برام وجود ندارن.
دوست داشتنی ترین بخشِ هر روزم، خزیدن زیرِ پتومه برای شروعه یه خوابِ هیجان انگیز و آرامشبخش.
همیشه دلم میخواست وقتی میبینمت، توی بغلم خفت کنم. بعد دستاتو بگیرم و با ذوق از تمام مدتی که پیشم نبودی بگم و به همه ثابت کنم که ما واقعاً رابطمون بهتر از این نمیشه ولی متأسفانه همچین آدمی نیستم و فقط توی ذهنم میتونم این فانتزی رو با تو بچینم.