نمیدونم تا کی میتونم از آشناهام تو کتابخونه فرار کنم و تظاهر کنم که اصلاً برام وجود ندارن.
دوست داشتنی ترین بخشِ هر روزم، خزیدن زیرِ پتومه برای شروعه یه خوابِ هیجان انگیز و آرامشبخش.
همیشه دلم میخواست وقتی میبینمت، توی بغلم خفت کنم. بعد دستاتو بگیرم و با ذوق از تمام مدتی که پیشم نبودی بگم و به همه ثابت کنم که ما واقعاً رابطمون بهتر از این نمیشه ولی متأسفانه همچین آدمی نیستم و فقط توی ذهنم میتونم این فانتزی رو با تو بچینم.
یکی از ترس هام که میترسم در آینده به حقیقت بپیونده اینه تلگرام آپدیتی بیرون بده که بشه فهمید طرف، پیامِ چتت رو پرایوت شیر کرده. اینطوری کاملاً لو میرم که هر حرفت رو چجوری برای خودم یه گوشه یادگاری نگه داشتم.