همیشه دلم میخواست وقتی میبینمت، توی بغلم خفت کنم. بعد دستاتو بگیرم و با ذوق از تمام مدتی که پیشم نبودی بگم و به همه ثابت کنم که ما واقعاً رابطمون بهتر از این نمیشه ولی متأسفانه همچین آدمی نیستم و فقط توی ذهنم میتونم این فانتزی رو با تو بچینم.
یکی از ترس هام که میترسم در آینده به حقیقت بپیونده اینه تلگرام آپدیتی بیرون بده که بشه فهمید طرف، پیامِ چتت رو پرایوت شیر کرده. اینطوری کاملاً لو میرم که هر حرفت رو چجوری برای خودم یه گوشه یادگاری نگه داشتم.
امروز یکی از بهترین روز های زندگیم بود.
واقعاً به این نتیجه رسیدم تنها کسایی که تو آینده برام میمونن دختر/پسر خاله/دایی هامن.
اگر میفهمیدی فکر کردن بهت باعثِ گاز گرفتن لبهام و جمع کردن چشم هام میشه، چیکار میکردی...؟
"وقتی بالاخره وقت میکنه باهام حرف بزنه ولی من ذوقِ حرفی که میخواستم بزنم رو دیگه ندارم<<<<<<<"