اینو درک نمیکنم که بعضی جاها خودتو میزنی به نفهمی یا واقعاً نمیفهمی که چه حرفی باید بزنی.
+ چرا از آدما فاصله میگیری؟
- چون اونا، تنها موجوداتیان که همیشه نا امیدم میکنن.
احساساتت؟من متوجه شون هستم و حتی بیشتر از خودت میتونم حسشون کنم، اما اینکه هیچوقت حرفی راجع به این موضوع نزدم باعث شده آدما بتونن به احمقانه ترین شکل ممکن قضاوتم کنن.
تا حالا به این فکر کردی که شاید من عجیب نیستم؛ مخ کوچیکِ تو، توانِ درکِ منو نداره؟!
شمارو نمیدونم ولی برادر داشتن برای من باعث شده که هیچوقت نتونم به پشت و بدون هیچ محافظی(مثلاً پتو) که منو از حملات غافلگیرانه نجات بده، روی زمین دراز بکشم.
من وقتی حالت خوب نیست واقعاً نگرانت میشم؛ واقعاً بهت اهمیت میدم و واقعاً برام مهمی، ولی حالِ اینکه بیام پیویت و اینارو ابراز کنم ندارم. این وضعیت افتضاحه ولی لطفاً درکم کن که چقدر از گفت و گو ها خستم.