یه وقت هایی نفرتم از آدما یه جوری سر به فلک میکشه که حتی دلم میخواد اون آدمایی که برای به دست آوردنشون کلی تلاش کردم رو بندازم از زندگیم بیرون و با هیچکس تعامل نداشته باشم.
با من از غیرهمنتظره بودن حرف نزن وقتی وسط حرف هام که از عصبانیت زده میشه، یهو از شدت دوست داشتنش حرفمو قطع میکنم و میپرم و میبوسمش.
- There was never really anything to miss but the peace i felt before i knew you!
+ چیزی هست که ازش بترسی؟!
- آره
+ اون چیه؟
- قبل از اینکه باعث بشم بهم افتخار کنه روزی بیاد که از دستش بدم...
اینی که الان دارم احساسش میکنم یه گونه جهش یافته ای، از مخلوط غم، ناامیدی و حسرته...