تا حالا شده برای یه چیزی خوشحال باشی اما نتونی راجع بهش با کسی صحبت کنی، چون حس میکنی خوشحالی تو، وقتی میبینی دوستات حالِ خوبی ندارن، اگر بروز پیدا کنه ممکنه اونارو ناراحت تر کنه؟
یه روز یه نفر یه چیزی بهم گفت که بهم بر خورد. خودمو آماده کردم که جوابشو بدم و تکذیب کنم که اینطوری نیست، من همچین آدمی نیستم اما تنها کاری که کردم سکوت بود؛ چون وقتی بهش فکر کردم دیدم راست میگه. من تا کی باید سعی کنم جوری تظاهر کنم که انگار هیچ مشکلی ندارم و زندگیم پرفکته؟ تا کی وانمود کنم جلوی آدما که همه چی گل و بلبله مشکلی قرار نیست اذیتم کنه؟ چی میشه اگر دست از وانمود کردن بردارم و اجازه بدم بعضی از واقعیت های زندگیم خودشونو نشون بدن و انقدر سعی نکنم بپوشونمشون و به همه و خودم دروغ بگم که همه چیز صرفاً یه تصور اشتباهه؟!
وقت هایی که کنارت میگذرونم همون لحظه هاییه که قبل از تموم شدنش استرس از دست دادنِشونو دارم.