دیدی هر چقدر هم که سلیقه موسیقی گسترده ای داشتی باشی اصلا سراغ یه سری ژانر ها نمیری؟ ولی یه روزی یهو به خودت میای میبینی یه آهنگ رندوم از همون طیف موسیقی شده قفلیت؟ تو اگر آهنگ بودی میشدی همچین چیزی.
ساده ترین تعریف خوشبختی رو میشه به زمانی نسبت داد که هوس رندوم ترین چیز ها رو میکنی و پتانسیل به دست اوردنش رو داری.
دیدی چیشد؟ دیگه وقتی صبح ها از خواب بلند میشم اولین چیزی که بهش فکر میکنم تو نیستی.
کاش مثل دیمن که به الینا دوست داشتنش رو اعتراف کرد و بعد تونست ذهنش رو پاک کنه، منم این قدرت رو داشتم که یه سری حرف هایی رو که میدونم اگر به اون فرد بزنم همه چیز رو بدتر کردم بگم و بعد ذهنش رو پاک کنم که حداقل از این همه فشار حرف های نگفته راحت شم.
ولی تا کی باید خودم رو با خوابیدن گول بزنم و سعی کنم از این دنیای واقعی فرار کنم؟!