وقت هایی که گرسنمه واقعاً موجودِ وحشتناکی میشم. با این وضعیت از دانشگاه برگشتم خونه دیدم هیچی نداریم بخوریم، یه جوری یه آپدیت شخصیتی از خودم نشون کل اعضای خونواده دادم که وقتی غذا کردم تو دهنم و سیر شدم و به حالتِ عادی برگشتم؛ مامانم هنوز بهم میگفت طرف من نیا، من بچه وحشی نمیخوام:))
جورابامو میخواستم بندازم توی ماشین لباسشویی شویی ولی انداختم تو سطل آشغال・ᴗ・
توهم خوشبحالته ها؛ یه آدمِ باهوشی به پستت خورده که راحت تیکه هایی که بهش میزنی رو متوجه میشه🥱
آدما برای من اونجایی ترسناک میشن که میفهمم پتانسیل خندوندن منو دارن؛ اونجاست که میفهمم bega ای در راه است.
انقدر ریکشن های آدم ها در مواجه شدن با من ضد و نقیضه که واقعاً از تهِ دلم، دلم میخواد خودم رو از بیرون ببینم تا بفهمم پیشِ چشمِ بقیه چجور آدمی ام..