اون زمانی که میخواستم بنویسم اما لال شده بودم یه درد بود؛ الان که تا گلو کلمات بالا اومدن و دارم جلوی خودم رو میگیرم، یه دردِ دیگه. هیچوقت به خودم لطف نکردم. هیچوقت اونجوری که لایق عشق ورزیدن به خودم بودم، این کار رو انجام ندادم. از خودم شرمندم، که نمیتونم خودِ خوبی برای خودم باشم.
مهم نیست در طول روز چقدر درگیرِ فشارِ روانی ام؛ وقتی باهات چت میکنم همه چیز خوب میشه.
امشب بعدِ مدت ها دیدمش.
پرسید خوبی؟
نگاهش کردم، لبخند زدم و تو دلم آرزو میکردم که ازم نخواد توضیح بدم.
نگاهم رو که دید گفت: نمیخواد توضیح بدی، از چشم هات خوندم.
من باز لبخند زدم و هیچی نگفتم.