بیشترین حسی که این روزا دارم تجربش میکنم پشیمونیه؛ پشیمونی از انجام کارهایی که کردم و نباید میکردم، از کارهایی که باید انجام میدادم و ندادم. از راهی که میدونستم درسته اما نرفتم و انتخابِ مسیری که اشتباه بود، اما انجامش دادم...
این نوع پشیمونی، هیچ تجربه ای پشتش نیست؛ میدونم اگر الان اینجا نبودم هیچوقت این چیزی که دارم حسش میکنم رو حس نمیکردم، اما این راه، هیچ پوئن مثبتی برام نداشته که بخوام بگم اشکال نداره، تهش یه چیزی گیرت اومد.
نیومد، همش حسرت شد.
آدم های مهم تری بعد از تو اومدن تو زندگیم ولی میدونی، انرژی ای که برای تو میذاشتم رو دیگه حال ندارم برای هیچکدومشون بذارم و این منو عصبانی میکنه که با آدمها، کمتر از چیزی که لیاقتشو دارن بخوام برخورد کنم:)