- Rusty lake !
با یه عکس که آدم به گریه نمیافته. یه عکس:
با یه عکس که آدم به گریه نمیافته.
یه عکس:
شاید تنها چیزی که نیاز دارم این باشه که سرمو بگیره تو دستاش، پیشونیمو ببوسه و بگه نگران نباش، همه چیز درست میشه..
اگر یه روز پسر دار شدم، دلم میخواد یکم که بزرگ تر شد با دایناسورا و نجوم آشناش کنم و اگر جذبش شد، بشه هابی بچگونش.
براش دایرهالمعارف و کتابای علمی بخرم، بفرستمش کلاس رباتیک و آزمایشات فیزیکو براش دانلود کنم ببینه. خودم کنارش باشم که دنیای اطرافشو کشف کنه؛ از مورچه ها، حشرات و موجودات زنده اطرافش اطلاعاتِ کمی پیشرفته تر از حداقل چیزی اکثر بچه ها میدونن یادش بدم؛ تو تجربه ها کنارش باشم و اجازه بدم واقعاً زندگی کنه. جلوی بچگیشو نمیگیرم ولی کامل هم رهاش نمیکنم؛ در حالی که عواطف و شخصیتش در حال شکلگیریه علومی که به دردش میخوره رو با سیاست بهش معرفی میکنم. سعی کنم تو همون بچگی نصفه انگلیسی باهاش حرف بزنم که اگر نتونستم دو زبانش کنم، حداقل گوشش آشنا بشه بهش که تو کلاس زبان با تسلط بیشتری انگلیسی یاد بگیره.
سعی میکنم نسلی که از من قراره به جا بمونه، یه موجود عاقل، فهمیده، باهوش، مودب و اهل استدلال باشه نه صرفا یه پسر بچه افسارگسیخته که حرف هیچ کسی برای حساب بردن ازش فایدهای نداره..
از آنانی نباش که وقتی رنجی به او میرسد، از راه اسلام دور میشوند..
- نهج البلاغه، حضرت علی (ع)
اون لحظه ای که هر چقدر بهش فکر میکنی، اما هیچ احساسی رو درونت نسبت بهش احساس نمیکنی: