و در نهایت متوجه شد هر مسئله ای که قراره قلب و روحش رو در هم بشکنه فقط یک اتفاق عادی بوده که با الکی بزرگ کردنش، فقط شرایط رو برای خودش سخت تر کرد و از همون اول هم قرار بود از پسش بر بیاد.
One day you pass over someone, and after that you have the ability to get over anything.
- Rusty lake !
"As long as you don't choose, everything remains possible!"
"He's sorry you didn't have bad memories of him"
غرور تا الان خیلی چیزارو ازم گرفته، اما کنار گذاشتنش هم فرقی توی نگرفتن اون چیزا برام نکرده. پس وقتی تهش از دست دادنه، جوری باش که به خودت نگی بخاطرِ اون از خطر قرمز هام عبور کردم؛ چون نه آدما هیچوقت قدرِ فداکاری ای که براشون میکنی میدونن، نه انقدر ارزش دارن که بخوای معیارهاتو براشون نادیده بگی.
هر وقت که با خودت گفتی این با بقیه فرق میکنه، مطمئن باش تو آینده یه جوری بهت ثابت میکنه اشتباه کردی، که قبلیا این کارو نکرده بودن...
هر کسی که من رو بشناسه، میدونه هیچوقت آدمی نبودم که بخوام جلوی کسی که میخواد از زندگیم بره رو بگیرم؛ من شاید سخت کسی رو توی دایره ارتباطیم قبول کنم، اما خیلی راحت در رو برای رفتنشون باز میذارم. پس باخت رو من نکردم، تویی کردی که بخاطرِ توجهِ من و گفتنِ "نرو، بمون" از سمتم، حاضر شدی ریسکی رو بکنی که به قیمت تموم شدن یک ارتباط، تموم شه.
کاش انقدر بزرگ بشین که از رفتار های بچگانه و فاصله گرفتن برای گفتنِ درخواستِ توجه دست بردارید و به عنوانِ یک فرد بالغ، قابلیتهای خودتون رو در یک گفت و گو و توانایی حلِ مشکلات نشون بدین.
هر چی بیشتر توی خودم میگردم، بیشتر از خودموعیب و ایراد پیدا میکنم و به معنای واقعی کلمه، انقدر عمیق و ریشه دار به نظرم میان که نمیدونم باید از کجا شروع کنم و چجوری از بین ببرمشون..
و بابتِ همین، واقعا احساسِ افسردگی میکنم.
به عنوان کسی که بار اولشه داره زندگی میکنه، خیلی مسئولیت روی دوشم احساس میکنم که هم خودم و هم بقیه توقع داریم با این شرایط تو بهترین حالتِ ممکن این تایمِ کوتاهی که بهم داده شده رو سپری کنم.
من نمیدونم کجام، کجا دارم میرم، کجا میخوام برم و چیکار باید بکنم که تو راهی که بخاطرش به این دنیا اومدم قدم بردارم. یا من به خودم باور کافی ندارم، یا اونی که منو خلق کرده ازم انتظارِ زیادی داره..