بی انصافیه..
ولی واقعا نمیکشم وقتی حوصله هیچیو ندارم یکی بالای سرم هی حرف بزنه و ابراز نگرانی کنه اونم وقتی که به همشون از قبل گفتم این جور مواقع لطفا نزدیکم نشید!
چرا همش دارم با زندگیم لج میکنم در صورتی که میدونم هیچ کدومش به نفعم نیست؟!
حس میکنم وقتی خواب بودم یکی منو با تور ترامبولین اشتباه گرفته وگرنه انقدر کوفتگی طبیعی نیست.
مثل گذشته دیگه نمیتونم تظاهر به خوشحالی کنم و همین طور نمیتونم نشون بدم که غمگینم. صورتم جوری بی حسه که هر کی ندونه فکر میکنه این آدم همه داراییش توی آتیش سوخته و دیگه چیزی نداره که بخواد بهش توی این زندگی امیدوار باشه.
داداشم میگفت : هر جوری که میخوای باشی؛به هر شکلی و به هر طریقی ، غمگین،خوشحال،ناراحت،مهم نیست و حَقِشو داری ولی جوری نباش که بعدا حسرت چیزایی که یه روزی داشتی رو بخوری.!میگفت قدر داشته هاتو بدون اون روزو یادته؟حالتو یادته؟یادته که حالت چه شکلی بود و آرزو میکردی کاش فقط برای یه لحظم که شده زمان به عقب برگرده و نذاری اون اتفاق بیوفته؟تو یه اتفاق،تو یه لحظه خدا میتونه یه جوری همه چیزو عوض کنه که تو شوک بمونی نکنه یه خوابه؟میگفت لحظه ای به خودت میای که دیگه خیلی دیر شده. دیگه نداریش. دیگه پیشت نیست و تو هر کاری هم کنی نمیتونی شرایِطِتو عوض کنی. کاش حسرت این کارای که باید میکردی و نکردی،اون رفتاری که باید صورت میگرفت و نگرفت،اون حرفی که باید زده میشد و نشد... کاش همه اینا باعث نشن تو بخودت بیای و قبل تمام اینا این موضوع برات روشن بشه که گاهی وقتا خیلی زود دیر میشه…!
- جایی که شروران مزاحمتی به وجود نمی آورند و خستگان آرام میگیرند...
- انجیل .