وقتایی که ...is typing تورو اون بالای گوشیم میبینم حس میکنم به جای یکی،دو تا قلب داره توی سینم میتپه لعنتیِ دوست داشتنی.
یه بار تو گذشتم یه اشتباهو فقط یه بار مرتکب شدمو بعد اون با اینکه ترکش کردم،هر وقت دیدم کسی اون کارو انجام داد و خواستم ارشادش کنم یاد این میوفتادم که خودم هم اون کارو قبلا کردم و لال میشدم.اما هنوز نمیتونم درک کنم که بعضیا وقتی خارِ مشکلن،چجوری میتونن انگشتشونو سمت دیگران بگیرن و متهمشون کنن به کاری که حتی خودشون دائم انجامش میدن!
+ دیگه نمینویسی؟!
- نه.
+ چرا؟
- چون انقدر تو فکر و ذهنم گسترده شده که کلمات از توصیف اون عاجزن:)
+ پس چجوری میتونی خودتو آروم کنی؟یادمه گفته بودی که با نوشتن آروم میشی!
- دارم خودمو گول میزنم ولی با تصور اینکه اون میتونه افکار پریشون سرمو بخونه و درکِشون کنه،منو حتی بیشتر از نوشتن آروم میکنه!
+ اما.. خودتم میدونی که این محاله..
- اووم.. پارادوکسِ تلخیه؛مگه نه؟!:)
کاش چیزی از انیمیشن سازی و هر کوفتی راجع به این چیزا بلد بودم تا صحنه هایی که تو توی ذهنم زندگی میکنی رو به واقعیت تبدیل کنم و بهت نشون بدم که بفهمی چقدر مقابل چشمام،زیبایی!
جوری شدم که هر کی بهم میرسه قشنگ میتونم توی ذهنش بخونم که با خودش میگه چقدر آدم ضد و نقیضی هستم.
تو تنها آدم غیرقابل پیش بینی ای بودی که تو زندگیم داشتم.از وقتی قادر به پیش بینی "حتی" توهم شدم،حس میکنم یا آدما چیزی برای به چالش کشیدن من ندارن،یا من خیلی تو حدس زدن عکس العملای مردم،ماهر شدم.
همیشه دلم میخواست مورد علاقه ترین آهنگمو برات بفرستم بگم میدونستی مثل این آهنگ میمونی برام؟ولی هیچوقت نتونستم چون آدما جورین که اگر بهشون ثابت کنی چقدر برات ارزشمندن،ترکت میکنن.
من ترجیح میدم داشته باشمت با کلی حسرت تا اینکه از دستت بدم!