جوری شدم که هر کی بهم میرسه قشنگ میتونم توی ذهنش بخونم که با خودش میگه چقدر آدم ضد و نقیضی هستم.
تو تنها آدم غیرقابل پیش بینی ای بودی که تو زندگیم داشتم.از وقتی قادر به پیش بینی "حتی" توهم شدم،حس میکنم یا آدما چیزی برای به چالش کشیدن من ندارن،یا من خیلی تو حدس زدن عکس العملای مردم،ماهر شدم.
همیشه دلم میخواست مورد علاقه ترین آهنگمو برات بفرستم بگم میدونستی مثل این آهنگ میمونی برام؟ولی هیچوقت نتونستم چون آدما جورین که اگر بهشون ثابت کنی چقدر برات ارزشمندن،ترکت میکنن.
من ترجیح میدم داشته باشمت با کلی حسرت تا اینکه از دستت بدم!
هر وقت باهات چت میکنم بقیه بهم میگن با کی داری حرف میزنی که هی لبخند رو لباته:))
آدما میان پیشم راجع به روابطشون باهام حرف میزنن. از کسی حرف میزنن که تو دنیا بیشتر از همه بهش اهمیت میدن(میدادن) دوسش دارن و براش ارزش قائلن.. دونه دونه کارایی که در حقشون کردنو برام تعریف میکنن..حسی که نسبت به اون آدما دارن رو جوری برام شرح میدن که نمیتونی به وجد نیای..! اما وقتی به قسمت تلخ ماجرا میرسه،اینکه چطوری با این همه اهمیت دیگه الان پیش هم نیستن،بهم ثابت میشه برای آدما حتی اگر از جونتم مایه بذاری؛هیچوقت تا وقتی براشون دردسترسی،قدرتو نمیدونن.. قدرِ محبتی که بهشون داری،قدرِ وقتی که براشون میذاری،قدر هدیه هایی که براشون میخری،قدرِ زندگی که بخاطر اونا ازش میگذری...اشتباهه.. این دوست داشتن چیه که باعث میشه چشمتو روی همه چیز ببندی و خودتو فدای آدمی کنی؟ واقعا این چیزای ساده رو نمیبینه و نمیفهمه؟چی این وسط اشتباهه؟آدما یا توجهی که بهشون داری؟...