eitaa logo
روضه فکر
10.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
574 ویدیو
85 فایل
﷽ ❤کپی بدون ذکر منبع مجاز است تبادل و تبلیغات: @tab_ruze اینستاگرام https://rubika.ir/eainsad @sadriion_ir پیامگیر: @ali_sadr1
مشاهده در ایتا
دانلود
• بد شد که :)))
برعندازای ناشی! دنبال سوراخ موش باشید و بزنید به چاک. بنظرم فرار کنید. اینو دوستانه نمیگم. فرار کنید! الآن راحته، جمعه ۲۷ آبان، دیگه سوراخ موش گیرتون نمیاد! گرون میشع! من یه کم اقتصاد هم خوندم، میدونم! سوراخ موش میخواد گرون شه! ضمناً ایزی‌لایف هم کنید، که گرفتیم‌تون حداقل ماشین ما رو نجس نکنید و شرف‌بر نشید!😂 اینو دوستانه نمیگم! فرار کنید😂 بالای سر تک‌تک‌تون میاییم و با شورت و زیرپوش می‌کشیم‌تون بیرون از خوته‌تیمی‌تون! وقتی داشتید با پیامک واریزی‌تون کیف میکردید، باید فکر فرار رو می‌کردید! اینو دوستانه نمیگم... فرار کنید✋ |🔎 @nufoozi_ir |
جمعه چخبره:)
جمعه، بگیربگیره! :) شب‌یلدا، بای‌بای!
از یه چیزی خیلی خوشحالم! اینکه وقتی دستگیر میشن تو پرونده کیفری و امنیتی‌شون، سوءسابقه ثبت میشه و تا آخر عمر توی هیچ جای اداری و دولتی و قضایی دیگه استخدام‌ نمیشن و توی مصاحبه‌ها رد میشن و میرن به سطل زباله تاریخ! خصوصاً اینکه نمیتونن هیچ وقت معلم شن، منو شاد میکنه! این لجن‌ها اگه معلم شن، لجنزار میسازن..
یلدا که آذره😂 تا بهمن و اسفند مهمون ما هستن! :) |🔎 @nufoozi_ir |
۵۷ اعتصاب میکردن، کتابفروشیا می‌بستن، حوزه علمیه می‌بست، کتابخونه‌ها می‌بستن، مدارس می‌بستن! اینا اعتصاب میکنن، کافه‌ها و قهوه‌خونه قلیونیا می‌بندن! :) بگیرید دیگه تا ته‌ش...😏 |🔎 @nufoozi_ir |
من هم حامی اعتصابم! درود بر شرف‌تون! کافه‌ها رو ببندید! قهوه‌خونه‌ها تعطیل.. سیگار، گل، علف، عرق، ورق، قلیون ممنوع! بزارید آخوندها اذیت شن با این اعتصاب! اصلن حمله کنید کارخونه سیگار تهران😄 ناموساً تا اینا نرفتن، باز نکنید.. حتی اگه بیست سال طول بکشه😂 [ @ruzefekr ±∞ ]
برا یه آخوند چی بهتر از تعطیلی مراکزی که توش یا دختربازی میکنن یا سیگار بازی یا... اصلاً آخوندهام میان کمک زودتر اعتصاب کنید دیگه لامصبا😂
کافه و کافه رفتن بد نی.. کافه‌ داریم تا کافه.. یه کافه داریم برا فاسد کردنه.. یه کافه داریم برای آباد کردنه من خودم یکی از برنامه‌هام برا آینده اینه که یه روزی بالاخره یه کافه بزنم. وسط شهر.. یه جای آروم و تمیز، با تم دهه شصت... ست تمام چوبی، پر از پتوس و بنجامین.. بشه پاتوق بچه مذهبیا و فرهنگیا... بیاییم با مردم حشر و نشر کنیم.. گپ بزنیم.. کمی خستگی در کنیم و یه جایی داشته باشیم برای فکر کردن و خلوت کردن... یه کافه با شئونات دینی..
یکی از کافه‌قهوه‌خونه‌های باحالی که رفتم اینجاست.. قهوه‌خونه دایی غفور که بهش میگن کافه‌انقلاب.. اصفهانه... اینجا خیلی باحال بود، املت‌های خوشمزه‌ای داره و داخل مغازه پر از عکسای جوونیای آقا و امام و تابلوهای دینی اسلامیه.. انقلابیه و باصفا... اینجا با یک رفیق شفیق❤ رفتیم و قبل از اینکه نوبت سانس سینمامون برسه، رفتیم اینجا... همون پرچمی که اون بالا زده خودش کار فرهنگیه :) [ @ruzefekr ±∞ ]
تازه رسیدم مطب دکتر الان طهرانم کلی ماجرا دیدم که به محض فرصت اینجا براتون گزارش میدم. فقط اینکه: خبری نی
https://t.me/ruzefekr/9409 ازاونجایی که کافه داریم تا کافه 😌 از کافه های خوبمون🤙🏼
Page T 080 - @khatm_robot ربات ختم قران.mp3
2.3M
📚 تلاوت روزانه قرآن کریم ‹ ۸۰ › 🎙سوره نساء، آیات ۱۵ تا ۱۹ [ @ruzefekr ±∞ ]
🔰«آخراشه» [۲۴آبان، ۱۳:۱۰، تهران] از توی اتوبوس دارم به خیابونا نگاه می‌کنم. نزدیک میدون بهمن هستیم. دیوار‌ها یکی در میون جای پاک‌شدن شعارنویسی‌هاست.. یکی رو به زحمت خوندم:«آخراشه دیگه» نمیدونم منظورش آخرای ما آخوندا بود یا آخرای این شورش! بنظرم آخرای شورش! رسیدم ترمینال، عینک دودی سبز، کلاه آلمانی پشمی نقابدار خردلی ست شده با رنگ کفش، کت و شلوار پشمی طوسی! شبیه خود خود صادق ماجرای نیمروز! اومدم سمت ایستگاه تاکسی‌ها! از اون پیرمردهای ریشوی تاکسی‌دار واستاده بود! یکی صدا میزد: «آزادی... آزادی دونفر..» پیرمرد به کنایه گفت: هه، کو آزادی؟ من همین‌جوری وایستاده بودم و داشتم با اسنپ ور میرفتم! استرس داشتم! تو همین وضع، یهو یکی رو دیدم که اومد سمت پیرمرده: میگن خیلی شلوغه، کارشون تمومه، شوش سقوط کرده! منم همین جوری سرم تو گوشی، فاصله سه متری از اونا، لنتی مگه اسنپ گیر می‌اومد! استرس رفت بالا! یهو دیدم دارن درباره من حرف میزنن: همه جا اطلاعاتی ریخته.. نیگا این یارو بسیجیه! انگشتر داره! شت! لو رفتم! خیلی سوسکی و نرم، سعی کردم عینک دودی رو مطرح کنم:« بیشعور من عینک دودی دارم.. نگا.. » نرم‌نرمک دور شدم، اسنپ گرفت، سریع انگشترها رو درآوردم! سوژه تروره! نشستم تو ماشین! «میرم قیطریه» پلاک رو دیدم، ماشین معلولین بود. راننده کم‌شنوا با عینک دسته‌شکسته:« اگه کارم داشتی بزنم رو شونه‌ام، گوشم سنگینه» راه افتادیم. میدون راه‌آهن، رسیدیم بهارستان، پلیس ضدشورش، از نزدیک دیدن این صحنه‌ها، هیجان انگیز بود. یه کارتن با پلاستیک رو وسط خیابون اتیش زده‌بودن، خیلی مضحک! انگار میخوان اسفند دود کنن! برخلاف تصورم همه مغازه‌ها باز بود. حالا رسیدیم، میدون شهدا، یه مدرسه دخترونه، همه چادری! این چه وضعشه؟ دو تا خیابون پایین‌تر همه بی‌حجاب، اینجا همه محجبه! این همه دو قطبی به فاصله چند خیابون! راننده گفت:« خدا کنه شلوغ نشه!» مردم کلافه‌‌ن از شلوغی و سر و صدا! - هیچ غلطی نمیتونن کنن راننده نمی‌شنوه! خودمو جمع و جور میکنم؛ انگار نه انگار چیزی گفتم! [ @ruzefekr ±∞ ]
🔰«همه‌ماشین‌دارن‌که!» [۲۴آبان، ۱۴:۱۰، تهران] هر چی از ترمینال دورتر میشیم و به سمت قیطریه میریم، حجاب‌ها شل‌تر، خیابونا خلوت‌تر و ماشین‌ها گرون‌قیمت‌تر میشن! حتی نشونه‌های اعتراضات هم بیشتر میشه! میتونم به قطع بگم، اگه پایین‌شهر اعتراضی رو دیدم، معیشت بی‌تاثیر نبوده؛ هر اعتراضی رو هم بالاشهر دیدم، تنها چیزی که براش مهم نبوده، معیشته! لکسوزسوار و بنزسوارهایی رو دیدم که دستشون بیرون بود و سیگار می‌کشیدن! سیگارهای گرون قیمت آمریکایی با اپل‌واچ‌های آمریکایی، توی ماشین‌های آمریکایی ولی معترض به ج.اسلامی! شاید اگه جمهوری‌ هم آمریکایی بشه، دیگه راضی میشن! داد میزنم تا متوجه شه: -«اینجا چرا ترافیک شده؟ شورشی‌ها بستن؟» راننده به زور بهم میگه: مدرسه دخترونه داره تعطیل میشه. ترافیک پدر و مادرهاست... اومدن دنبال بچه‌هاشون! -«همه ماشین دارن که!» دور میشیم! به یه جاهایی رسیدیم که نمیدونم اسمش چیه! فقط میدون سپاه رو دیدم! حدس میزنم مقر سپاه تهرانه! خلوت بود و خبری نبود! رفتیم زیرگذر... دیوارنویسی‌ها رو پاک کردن.. مثل لاک‌غلط‌گیر نواری دوران مدرسه، که مستطیلی بود، مستطیلی رنگ زدن روشون.. پیشرفت کردن.. همرنگ دیوار، پاک میکنن.. انگار نه انگار کسی چیزی نوشته! بجاش با قالب کلیشه شعار زدن: مرگ بر ضدولایت فقیه.. این نشون میده کسی که پشت‌اش هست، رسانه بلد نیس! شعار رسانه‌ای قشنگی که در ضمیرناخودآگاه مردم ثبت شه، لازمه! مثلن: معترضیم‌ولی‌نه‌برانداز.. و غیره میدون سپاه، خبری از سپاه نبود! زیرگذرش پر بود از شعار انقلابی بی‌فایده.. چون توی دید هم نبود! اومدیم بالا.. راننده هم با بی‌باکی مدام لایی میکشه و موتوری‌ها رو رد میده.. مدام با خودم میگم: یاحسین، مالید بهش.. ولی نه.. تهرانیا عادت به این سبک رانندگی دارن.. اتومات، میدونن چجوری لایی بکشن! اینجا موتورهاش هم گرون قیمته! حزب‌الهی‌هاشم لاکچری‌ن! بسیجی‌های موتور سوارش هم، موتور لاکچری دارن! دو سه تا بسیجی موتوری از کنارمون زدن رفتن! تیپ بسیجی‌های تهران رو میشناسم! معمولاً کاپشن بادی شش‌تیکه میپوشن، یه ته‌ریش خیلی کمرنگ، شلوار کتون و کتونی! و معمولن با آیفون :)‌ اصلن اکثریت تهرانیا، آیفون‌ دارن! :) موتوری‌ها رو دیدم پلاک‌هاشون رو با ماسک یه تیکه‌ش رو پوشونده بودن! نمیدونم چرا؟ یا از ترس افسر یا از ترس شناسایی شدن توسط معاند! رسیدیم اندرزگو.. تقاطع کاوه.. گفت رسیدیم! یهو ترس کردم. چجوری اینجا بیام بیرون؟ [ @ruzefekr ±∞ ]
🔰جیک نمی‌زدم! [۲۴آبان، ۱۵:۲۰، تهران] بسم‌الله.. اومدم پایین.. اینجا این صحنه‌ها رو راحت میشه دید یه پسر دست یه دختر رو گرفته‌بود.. یه دختری که موهاش رو کامل ریخته بود بیرون و هیچ حجابی نداشت! حتی بخش‌هایی از بدنش هم معلوم بود! شاید از بین ۱۰۰ خانمی که دیدم، ۵نفرش محجبه بود و ۱۵نفرش کم‌حجاب! قیطریه، انگار انقلاب سقوط کرده! احساس نکردم ایرانم! انگار رفتم ترکیه! هر جای کوچیکی که شده، بزور یه مغازه درآوردن و بزور چپیدن توش.. کافه زیاده اینجا.. حتی چسبیده بهم.. با بدبختی مطب دکتر رو پیدا کردم و رفتم داخل.. احساس میکردم شوکه شدن منو دیدن.. تیپ دهه شصتی من و نگاه مدرن مردم قیطریه در تعارض بود! نشستم. احساس نگاه سرد رو داشتم. یه خانم و آقا نشسته بودن تو سالن انتظار. سکوت محض، شبکه سه، یهو داشت سخنرانی رهبری رو پخش میکرد! من هم جیک نمیزدم! کم‌کم فضای یخ شکست. تناقض بین صدا و سیما و مردم رو کامل میشد دید! دقیقاً مث جواد موگویی که خودش خیلی بددهنه و فحش‌محش زیاد میده ولی به بددهنی و فحش‌محش بسیجی‌ها گیر داد! صدا و سیما دقیقاً داره چیکار میکنه! فضا رو نمی‌بینه؟ در اتاق پزشک که باز شد، دو تا خانم بی‌حجاب محض، اومدن بیرون، یه تومن کارت کشیدن و رفتن! چپ‌چپ منم نگا میکردن! از منشی درخواست جانماز کردم برای نماز. میدونستم پیدا میکنم! چون تابلوهای اسلامی توی مطب نصب بود. حدس میزدم پزشک مذهبی باشه! درسته توی قیطریه است ، ولی چون توی اربعین دیدیمش و داشت به زوار خدمت میکرد، مذهبی می‌دیدمش! نماز رو خوندم! بعضی وقت‌ها، یهو سه چهارتا ماشین با هم هماهنگ، شروع میکنن به بوق زدن و میچرخن توی شهر.. صداشون میاد! احتمال میدم یکیشون داره فیلم میگیره تا بفرسته.. مثلن قرار بود امروز، اعتصابات باشه، ولی همه مغازه‌ها باز و کافه‌ها مشغول.. خیابونا هم پر آدم و ماشین.. انگار نه انگار مردم به این چیزا توجه میکنن! نه راهپیمایی ۲۲بهمن میان، نه تظاهرات علیه حکومت! هر کی مشغول زندگی خودشه! بازم یاد اون شعار افتادم روی دیوار کمرنگ: آخراشه.. شاید واقعاً آخراشه! [ @ruzefekr ±∞ ]
🔰دکتر صریح بود :) [۲۴‌آبان، ۱۶:۱۰، تهران] همین‌جوری نشسته بودم روی مبل.. داشتم به صحنه‌هایی فکر میکردم که برام هضم نشده بود... از ساختمون‌های بلند و چند واحدی توی خیابونای اندرزگو که بالکن‌هاشون مزین بود به دیش ماهواره و همه رو به یک جهت، سر به آسمون داشتن .. رو به فضا.. و تصاویری که حدس میزدم الآن داره توسط تلویزیون‌شون نمایش داده میشه برای تک‌تک اون آدمای توی خونه! اخبار، اکاذیب، فراخوان‌ها، دروغ‌ها، راست‌ها و... از نیروی ضدشورشی که دستش گوشی بود و نمیدونم داشت کدوم خبر یا پیام رو میخوند یا می‌دید! یا شاید کلیپ بی‌بی‌سی علیه نیروهای پلیس رو می‌دید! از صدای آژیر پلیس که یهو منو سمت خودش می‌چرخوند ولی انگار برای مردم، خیلی عادی بود! به عادی‌بودن صدای گنجشک‌ها.. توی همین فکرها بودم که یهو دکتر صدام زد! «بفرمایید تو» یه دکتر با ته‌ریش! مگه داریم؟ نشستم و ماجرام رو گفتم. دراز کشیدم روی تخت و پام رو نشون دادم. خیلی وقته پا درد دارم! شروع کرد به طبابت با طب سوزنی! درد کوچیک عجیبی داشت و منم یه کم دردگریزم! خودم رو جمع کردم و مقاومت! گفت:« اینجوری میخوای دهن داعش رو سرویس کنی؟» نمیدونستم از شرم بخندم یا از درد، لب‌گزه کنم! یهو شروع کرد به تحلیل وضع کشور.. -بخدا من فرمانده باشم، سر هر خیابون تانک میزارم! اینا میخوان ایرانو به فنا بدن! خیلی صریح بود :) هی ازم سوال میکرد که: درست میگم یا نه؟ منم که پام پر سوزن، برق وصل شده به سوزن‌ها، انگار زیر شکنجه ساواکی‌ها بودم :) اصلن نمیتونستم واکنش بدم. مغزم رو سِر کرده بود و مغزم کامل هنگ بود! گفتم: دکتر خداحفظت کنه.. [ @ruzefekr ±∞ ]
مواظب لایک کردن هامون باشیم✅ [ @ruzefekr ±∞ ]
🔰مترو، اسپورت بود... [۲۴‌آبان، ۱۷:۵۰، تهران] از مطب دکتر بیرون اومدم، درحالیکه امید پیدا کرده بودم به درمان و البته کمی هم گیج بودم بخاطر هزینه‌اش! ۳تومن کارت کشیدم! هم مغزم گیج بودم هم جیبم گیج! حالا کم‌کم باید بر‌می‌گشتم! کجا برم؟ بمونم تهران یا برم قم؟ من باید الآن توی دوره آموزشی قم می‌بودم! حالا برگردم قم یا نه؟ سمت مترو حرکت کردم. متروی قیطریه! اینجا حتی آپاراتی‌هاش هم لاکچریه! کدوم تعویض روغنی هست که تا سقف سرامیک سفید باشه و تمیز! مث تالار عروسی! :) دارم لنگ‌لنگ قدم میزنم و هر قدم دانه شکری قورت میدم! دو سه نفر خانم چادری دیدم! انگار قوم‌ و خویشم هستن! خیلی خوشحال شدم! جلوتر...جلوتر.. از دو تا دختر که کاملاً بی‌حجاب بودن، با استرس، آدرس مترو رو پرسیدم! نمیدونم چرا برام استرس داشت و سخت بود! ولی خیلی عادی جوابمو دادن.. با اینکه فکر میکردم باید رو ترش می‌کردند ولی نه.. رسیدم سر چهارراه.. بچه‌های بسیج و گردان سر چارراه بودن.. صدای فرماندشون رو شنیدم که میگفت: «بچه‌ها هر کی میخواد نماز بخونه، یکی یکی بیایید اینجا...» دقیقاً در همین لحظه، یه خانم مو بلوند جلوم بود و با بی‌حجابی کامل، داشت رد می‌شد و بهشون نگا میکرد! جوریکه بهشون بفهمونه: ازتون نمی‌ترسم! اونام بی‌توجهی می‌کردن و این از صدتا فحش بدتر بود. وایسادم کنار مترو.. یکی داره منو زاغ میزنه.. -بسیجی هستی یا اطلاعاتی؟ تقیه کردم: -هیچکدوم.. دانشجو‌ام! -سیگار میکشی؟ -نه اهلش نیستم. ممنون -پس خود بی‌شرف‌شونی! ساندیس‌خور! - درست صحبت کن آقا... -آخه بسیجی‌ها سیگار نمیکشن! اگه نبودی، می‌کشیدی! مضحکه! با عصبانیت و اخم صحنه رو ترک می‌کنم! دستی دستی میخوان بزور برای خودشون ماجرا درست کنن! میرم داخل مترو.. یه سریا دارن فلوت میزنن با هنگ‌درام و دقیقاً کنارشون یه مادر و دختر فقیر دارن لیف حموم میفروشن! از صدای این ساز، هیچ‌کس شاد نمی‌شد! بیشتر دختر و مادر.. گفتم بزنه و یهو اینجا «برای‌» شروین رو بخونن و بزمم رو کامل کنن دیگه! اما نه.. هنگ‌درام رو نمیشه زیاد حسی‌اش کرد! بیشتر فکرزا است تا حس‌زا... قیطریه، هرچقدر هم قیطریه باشه، زیرزمین‌هاش فقر رو داره! صدای خنده و هررره دخترها.. یه پیرمرد عصازنون.. پیرزنی با روسری رنگی... آدمای رنگی‌رنگی... بلیط رو میخرم! و دخترهایی رو می‌بینیم که موهاشون رو کُپ زدن؛ شبیه پسرها.. و پسرهایی رو دیدم با کالج و پاهای نازک و شباهتی بی‌نظیر به دختر! دختر بودن و پسر بودن دیگه داره اسپورت میشه! و داستان از اونجا شروع شد که رفتیم عطرفروشی و گفتیم این زنونه‌ است یا مردونه و فروشنده گفت: این اسپورته! زنونه مردونه نداره!! [ @ruzefekr ±∞ ]
Page T 081 - @khatm_robot ربات ختم قران.mp3
1.62M
📚 تلاوت روزانه قرآن کریم ‹ ۸۱ › 🎙سوره نساء، آیات ۲۰ تا ۲۳ [ @ruzefekr ±∞ ]
‌آقای‌قاضی!یادمان‌نمـی‌رودکه‌همه‌ چیزراسیاسـی‌کردندوهمـه‌چیـزرا سیاسـی‌می‌دانستندحتی‌ورزش‌را زن‌را،آزادی‌را،همـه‌چیز‌الا‌دیـن‌را،که‌ هرچه‌می‌کشیـم‌از‌تفکـرات‌جـداییِ‌ دیـن‌از‌سیاسـت‌است!
منم به این اقتصاد اعتراض دارم ولی به این مدل اعتراض هم انتقاد دارم
منم به آزادی بیان اعتقاد دارم ولی بین حق و باطل حق انتخاب دارم
Page T 082 - @khatm_robot ربات ختم قران.mp3
2.18M
📚 تلاوت روزانه قرآن کریم ‹ ۸۲ › 🎙سوره نساء، آیات ۲۴ تا ۲۶ [ @ruzefekr ±∞ ]
مجموعه‌ای رو تولید کردیم بنام: مجموعه‌‌پادکست پاسخ به سوالات مردم در خصوص فتنه اخیر (تحلیل مواضع ملت و فضای غبارآلود فعلی) امیدوارم گوش کنید و لذت ببرید🎁💚
بررسی چرایی و چگونگی اغتشاشات اخیر۱ - @ruzefekr.mp3
3.06M
🔰پادکست 🔸ماجرای مهسا امینی در لحظات پایانی رسیدن ایران به قوت، در آخرین گام‌های 🇮🇷 شدن، آخرین حربه دشمن چیست؟ تهیه‌وتولید: مجموعه‌رادیویی‌روضه‌فکر |🔎 @nufoozi_ir |
بررسی چرایی و چگونگی اغتشاشات اخیر۲ - @ruzefekr.mp3
4.73M
🔰پادکست 🔸حجاب، بهانه‌ای احساسی در لحظات پایانی رسیدن ایران به قوت، در آخرین گام‌های 🇮🇷 شدن، آخرین حربه دشمن چیست؟ تهیه‌وتولید: مجموعه‌رادیویی‌روضه‌فکر |🔎 @nufoozi_ir |