10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 انیمیشن
« پدافند غیرعامل چیست ؟ »
آموزش های بیشتر 👇👇👇
#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
🌿انتشار صدقه جاریه است🌿
هدایت شده از (ابوتراب)
🔴 منشی ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و هشتاد و دوم
۰۰۰ درسته من درس زیادی نخوندم ولی اگه سرنوشت اجازه میداد آلان مثل جناب سرگرد یه سر ُو گردن از بقیه بالاتر بودم البته همین آلان هم بین این لات ُو لوتا یه سر ُو گردن از بقیه بالاترم دیگه اینو که شما بهتر از بقیه میدونید مگه نه ؟ جناب سرگرد خندید ُو گفت : بله بله خوب میدونیم حداقل من ُو این آقا محمدحسن نازنین بیشتر از بقیه دست گلهایی که شما به آب دادید رو از نزدیک دیدیم ، جقله یه نگاهی به من انداخت ُو لُپ من رو بشکون گرفت ُو خندید ُ و گفت : چطوری جوجه ؟ اما نه ، جوجه نه ، چطوری شاکلید ؟ با شنیدن این شوخی جقله من کاملا" متوجه حرف جقله شدم ولی مثل اینکه بقیه متوجه حرف جقله نشدن واسه همین یه نگاهی به سرگرد انداختم ُ و سرم رو به علامت سوال تکون دادم ، جقله متوجه نگاه من و سرگرد شد ُو گفت : پس درست فهمیدم که تو یه جقله بچه ُ و این جناب سرگرد حسابتون از بقیه جداست ، شما پرونده سیندرلا رو یه جور دیگه ایی دارید دنبال میکنید و یه اطلاعاتی دارید که داخل هیچ پرونده ایی ثبت نشده ، جناب سروان با تعجب پرسید : جقله منظورت چیه ؟ جقله با یه نیشخند شیطنت آمیزی جواب داد : ببین سروان ؟ یه چیزایی هست که این دو نفر نه به هیچکس گفتن و نه جایی ثبتش کردن ، جناب سروان یه نگاه عمیقی به سرگرد انداخت ُ و پرسید : مثلا" چه چیزایی ؟ جناب سرگرد و من سکوت کرده بودیم واسه همین خود جقله دوباره جواب داد : بعدا" می فهمید ، جناب سرگرد پرسید : جقله مثل اینکه بیشتر از اون چه که من فکر میکردم تو از ما اطلاعات جمع کردی ؟ ولی چطوری ؟ تو اصلا" واقعا" کِی هستی ؟ بابا روح اله نتونست خودش رو نگه داره ُ و گفت : به نظر من جقله کسیه که داره همه این دار ُ و دسته ها رو یه جوری بازی میده ، جناب سرگرد ادامه داد ُ و پرسید : آره درسته جلیل خان ؟ این مهندس روح اله ما راست میگه ؟ جقله با تعجب پرسید : مهندس ؟ مگه این روح اله خان مهندسه ؟ جناب سرگرد جواب داد : بله او مهندسه اونم مهندس یه صنعت مهم ولی چون نباید خودش ُ و محل کارش لُو بره قبلا" از من خواسته بود که اسم ُ و رسمش پنهان بمونه چون ممکن بود از سمت محل کارش بازخواست بشه ، جقله پرسید : جناب سرگرد پس چرا آلان لُوش دادی ؟ جناب سرگرد جواب داد : خواستم به تو بفهمونم که نه انقدر قیافه نگیر تو با همه زرنگیت هنوزم خیلی چیزا رو نمیدونی ؟ جقله پرسید : مثلا" چی ها رو ؟ جناب سرگرد جواب داد : مثلا" این رو که ما میدونیم اون صندوقچه اصلی پیش جنابعالیه و اون دو تا صندوقچه تقلبی که به شفارش تو و توسط اون استاد اصفهانی ساخته شده یکیش در اختیار یدی خمره ایی و یکی دیگش در اختیار سیندرلا ، جقله با تعجب پرسید : ولی شما از کجا فهمیدی جناب سرگرد ؟ جناب سرگرد تا اومد جواب بده من پیش دستی کردم ُ و گفتم : بخاطر سه دلیل عمو جقله ؟ جقله خندید ُ و گفت : خُوب اون دلیل ها چیه ؟ همه مخصوصا" جناب سرگرد ظُل زده بودن به من تا ببینن من چی میگم ، من گفتم : دلیل اول اینکه شما از اول میدونستی که رمز اون صندوق به دست من باز میشه واسه همین همه جا مراقب بودی تا اتفاقی واسه من نیفته و هر جا احساس میکردی که خطری پیش اومده سریع سعی میکردی با دخالت خودتون اون رو رفع کنید ، جقله خندید ُ و گفت : آفرین ، صد آفرین بچه خوب ُ و نازنین ؟ خُوب دلیل دوم چیه ؟ من جواب دادم : دلیل دوم حضور شما آلان در این نقطه و این زمانه شما با اینکه میدونستی اومدنت به اینجا خطر زیادی واست داره ولی اومدی چون نگران بودی هم من رو از دست بدی و هم جناب سرگرد واسه پیدا کردن اون جاسوس به ادارشون برگرده و اون موقعه همه چی خراب بشه ، جقله پرسید : آخه چرا من باید نگران پیدا شدن اون جاسوس توسط سرگرد باشم ؟ من جواب دادم چون اون جاسوس یه مامور ساده نیست ، جقله پرسید : پس اون کیه ؟ من جواب دادم چون اون جاسوس خُوده تیمسار فرمانده اداره کُل پلیسه که از بستگان ملکه اس و جزء دار ُ و دسته یکی از افراد دربار ، با شنیدن این حرف جقله نتونست رو پاش بایسته و همونجا نشست ، جناب سرگرد یه وایی گفت ُ و از من پرسید : محمدحسن ؟ تو چی داری میگی ؟ این حرف خطرناک چیه که تو داری به زبون میاری ؟ تیمسار جاسوسه ؟ یعنی این تیمساره که همه اطلاعات ما رو به باند سیندرلا و یدی خمره ایی میده ، یه هو جناب سروان نتونست خودشه رو نگه داره ُ و بی اختیار داد کشید : این امکان نداره این حرف غلطه ، جقله یه خنده تلخ ُ و معنا داری کرد ُ و گفت : آره جناب سروان ؟ باورش سخته ، بعد جقله رو کرد به سمت ما ُ و گفت : آخه شما نمیدونید که این جناب تیمسار یه نسبت خانوادگی دور با مادر جناب سروان داره ُ و جناب سروان اوایل خدمتش مدتی گماشته ُ و منشی دفتر ایشون بوده ولی ببینم بچه جون ؟ تو چطوری این رو فهمیدی ؟ بابا روح اله با عجله به دنبال جقله پرسید : آره بابا ؟ محمدحسن ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
دختران آفتاب 12-9.mp3
37.7M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۹ تا ۱۲
دختران آفتاب 16-13.mp3
35.54M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۱۳ تا ۱۶
دختران آفتاب 20-17.mp3
37.37M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۱۷ تا ۲۰
دختران آفتاب 24-21.mp3
37.49M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۲۱ تا ۲۴
دختران آفتاب 28-25.mp3
34.38M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۲۵ تا ۲۸
کتاب" دختران آفتاب"
داستانی بلند درباره دختران ایران
کتاب تفریظ شده رهبر انقلاب
✅ادامه 👇🏻🌹
دختران آفتاب 32-29.mp3
38.1M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۲۹ تا ۳۲
دختران آفتاب 36-33.mp3
35.32M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۳۳ تا ۳۶