🥀 درد دل‌هایی با پدر مهربان 🥀 گلایه! امام مهربانم، پناه دلتنگی‌هایم، سلام! از دیاری روایت می‌کنم که ثانیه‌هایش را آخرالزّمان می‌نامند؛ از دنیایی که در خشکسالی عاطفه می‌سوزد و در سیلاب نابه‌سامانی اسیر گشته ... از مرزهایی که تنگدستی در آن‌ها لانه کرده و کبوتر مِهر از بامشان پَر کشیده ... از کوچه‌هایی که خلوت صمیمیتشان را سایه‌ی رهگذری نمی‌شکند؛ گوش‌شان سنگین از هیاهوی ماشین‌ها و ریه‌هایشان مسلول از دود است! از صدای خفته‌ی کودکی می‌گویم که در دستان ظلم متولّد می‌شود؛ از شیون عجز مادری که نمی‌تواند خورشید را برای دلبندش توصیف کند! می‌خوانم با بغض‌های چنگ زده در گلوی کودکان؛ قلب زخمی مردی از تبار حیدر را! آری پدر، در فراق یوسف به چاه افتاده نه کنعان که جهان را قحطی زده است! آینه‌های ایمان کم کمک زیر غبار روزمرگی محو می‌شود و اسلام، وارونه معرفی می‌شود! دنیایمان در سایه‌ی تیره‌ی ابرها تار شده و حتی آرزوی آفتاب فراموشش شده! داد مظلومان حوالیم را پر کرده است! من از سکونت در کوچه‌ی غیبت و انتظار، گلایه می‌کنم و می‌دانم دل شما بیشتر از ما تب هجران دارد و زمین بیش از انسان تشنه‌ی روزگار توست؛ تا آفتاب رویت تپش‌های کره‌ی خاک را نظم دهد! صدای قدم‌هایت لرزه بر دل‌های تاریک می‌اندازد! تو بیایی زمستان دل‌ها بهار می‌شود و قلب زخم خورده‌ی مادر را، سایه‌ی پرچم پیروزت آرام می‌دهد. دستان کم توان خود را به آسمان می‌گشاییم، اولین و آخرین دعایمان را می‌خوانیم؛ آمین گفتنش با شما! 🥀بار الها! آفریدگارا! مهربانا! به قلب شکسته‌ی مادر، آخرین فرزند حیدر را زود برسان! حوصله‌ی روزگار تنگ است! مطالب مشابه 🔍: 🥀💔