رفته بودم سوی قبرستان شهرم
هرکه را دیدم سوا خوابیده بود
درکنار یک دگر ریز ودرشت
هرکسی درزیر پا خوابیده بود
بی هوا وبی غذا خوابیده بود
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود
دلبر از عاشق جدا خوابیده بود
پهلوانی با همه یال و کوپال
بی توان و ادعا خوابیده بود
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیرٍ گل درانزوا خوابیده بود
قلدری که حق مارا خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود
یا فقیری مرده بود از گشنگی
درکنار اغنیا خوابیده بود
آنکه می چربید نازش درجهان
بی لحاف ومٌتکا خوابیده بود
سوختم
سوختم
وقتی که دیدم تاجری
درکنار یک گدا خوابیده بود
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لاقبا خوابیده بود
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کد خدا خوابیده بود
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود
دختری که از همه دل می ربود
زیرگل با مورها خوابیده بود
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود
پس دو دستی برسرخود کوفتم
چونکه دیدم هرکه را خوابیده بود
توی قبری بی نوا خوابیده بود
خدایا تا پاکمون نکردی خاکمون نکن!