🔴قصه زندگی سراسر تلاش مادر جبههها
✍️محمد حکمآبادی- روزنامه ایران:
-تَق تَق تَق...
در این خانه را خیلیها میکوبند، روز و شبهم ندارد. اینبار کی پشت در است؟ باز جهاد آرد آورده برای نان یا سیب برای مربا؟ شاید فاطمه است، دوک کاموا آورده برای بافتنی. نکند ماست آوردهاند برای چکیده کردن؟ پاشو خیرالنساء که درِ «حَولی»ات را میزنند. پاشو که اگر ماست باشد، زود ترش میشود.
روایت «خیرالنساء» از وقتی کوچک بود شروع میشود. از کوچهباغهای روستا و پای آب و بین خوشههای گندم. برای من که همیشه دوست دارم توی روستا زندگی کنم، بوی روستا را زنده کرد. انگار پهلوی خیرالنساء توی روستا قدم میزنم و به هر کجا میرسیم، خیرالنساء برایم ماجرای آن را تعریف میکند. از حمامشان که روزی آژانها، زنهای چادری را توی آن زندانی کردند و بعدا آیتالله غفاری کلنگ ساخت حمام جدید را زد تعریف میکند تا مراسم سنگزنی در حسینیهی روستا که بعدا میشود انبار کمکهای مردم به جبهه.
کنار خیرالنساء راه میروم و خیرالنساء با همان لهجه و کلمات خاصِ خودش، از سحرهایی میگوید که فانوس دست گرفته و به این خانه و آن خانه رفته و خمیر باز کرده تا دم صبح نان پخته کنند. از ماه رمضان میگوید که سیم برق کشیدند و زیر نور لامپ تا سحر برای جبهه خمیر به تنور میزدند. میگویم: «مادر؛ قوت کم نمیآوردی؟ سحر پا میشدی تا آخر شب. بچههم که کم نداشتی؛ بقیه هم مثل بچهات بودند. اصلا روزی چند ساعت میخوابیدی؟»
جوابش اما غافلگیرم میکند: «کاش شبها هم بیدار میماندم نَنه.»
خاطراتش را که میشنوم، خیرالنساء برایم میشود یک زن تراز. یک زن خانهدار روستاییِ خستگیناپذیر...
🔹بیشتر:
irannewspaper.ir/8136/24/7476
♦️سفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 150هزار تومان):
raheyarpub.ir
🔸ادمین(ایتا):
https://eitaa.com/Raheyar97
🔹انتشارات «راه یار»؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅
@Raheyarpub