{•🌙🕊•} می‌خواست برود سر کار.از پله های آپارتمان تند تند داشت پایین می آمد.انقدر عجله داشت که پله هارا دوتا یکی رد می کرد.جلوی در خانه که رسید،بهش سلام کردم‌. گفتم:《بابا آرومتر.یه موقع خودت رو به کشتن می دی ها.فوقش یه دقیقه دیر تر می رسی سر کارت.》 سریع نشست رو موتورش.آتیشش کرد و گفت:《علی آقا.همین یه دقیقه یه دقیقه ها شهادت آدم رو یه روز یه روز به عقب میندازه.》 ... :) 🕊 @AbCDEhh