🌹🌹🌹🌹
*😭عجب نامه ای
نامه ای که ارزش چندین بار خواندن را دارد*
نامه ای که سراسر سوز گداز است
.نامه ای انگار روح دارد وبا تک .تک سلولهای انسان سخن میگوید وحرف میزند
وآنچنان این نامه آتشین است
تا عمق جانت میسوزاند ودرونت را به آتیش میکشاند
درود خدا بر چنین مردان الهی وملکوتی
واقعا تکرار ناشدنی است این مرد
😭متن نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندش :
۰۰بسم الله الرحمن الرحیم۰۰
آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضیام.
در این سفر برای تو مینویسم تا در دلتنگیهای بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید.
هر بار که ســفر را آغاز میکنم احساس میکنم دیگر نمیبینمتان.
بارها در طول مســیر چهرههای پر از محبتتان را یکی یکی جلوی چشمانم مجسم کردهام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریختهام. دلتنگتان شدهام، به خدا ســپردمتان.
اگرچه کمتر فرصت ابراز محبت یافتهام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم.
اما عزیزم هرگز دیدهای کسی جلوی آینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوستتان دارم، کمتر اتفاق میافتد اما چشمانش برایش با ارزشترینند.
شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید.
بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید.
دخترم هر چه در این عالم فکر میکنم و کردهام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمیتوانم و این به دلیل علاقه من به نظامیگری نبوده و نیست.
به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست.
نه دخترم، من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما.
من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است؛ یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند.
یکی تجارت میکند کسی دیگر زراعت میکند و میلیونها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است.
من دیدم چه راهی را میبایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است، انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است و اساساً مقصد من چیست.
دیدم من موقتم!!؟؟ و همه موقت هستند. چند روزی میمانند و میروند.
بعضیها چند سال برخیها ده سال اما کمتر کسی به یک صد سال میرسد. اما همه میروند و همه موقتند.
دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براقشده و چند خانه و چند ماشین.
اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهماید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همه وجودم را درد فرا میگیرد.
اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعلههای آتش میبینم.
اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو میریزد.
اما دیدم چگونه میتوانم حلال این خوف و نگرانیهایم باشم.
دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست.
این ارزش و گنجی که شما گلهای وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست.
و گرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرضهای صعبالعلاجشان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید.
*من خدا را انتخاب کردهام و راه او را.*
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنــم.
هرگز نمیخواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمیآمد.
من کلمه زیبای *قاسم* را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید بر میخاست بر هیچ منصبی ترجیح نمیدهم.
دوست داشتم و دارم *قاسم* *بدون پسوند یا پیشوند* باشم.
لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید *سرباز قاسم*، آن هم نه *قاسم سلیمانی* که گندهگویی است و بار خورجین را سنگین میکند.
*عزیزم از خدا خواستم همه شریانهای وجودم را و همه مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند.*
وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم.
*من اگر سلاح به دست گرفتهام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن.*
خود را سرباز در خانه هر مسلمانی میبینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم.
نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشتزده بیپناهی که هیچ ملجئی برایش نیست، برای آن زن بچه به سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است میجنگم.
🌹🌹🌹🌹🌹