"جاماندهای در میان فراق و امید"
دلنوشته همرزم شهید
رفقا...
این روزها هر لحظهام با شماست.
اگر اشکی از چشمانم جاری شد، شما خوب میدانید برای چیست.
میدانید که برای جای خالیتان است، برای نبودنتان، برای فراق.
اگر لبخندی بر لبم نشست، باز هم شما میدانید که چرا.
میدانید که یاد آن روزها افتادهام؛ روزهایی که با هم بودیم، با هم خندیدیم، با هم دعا کردیم، با هم جنگیدیم، با هم ترسیدیم و با هم دلگرمی دادیم.
و اگر آهی از دلم بلند شد، شما خوب میدانید که از کدام حسرت است.
از حسرت جاماندن، از حسرت اینکه چرا من در کنار شما نماندم، چرا من نتوانستم مثل شما پر بکشم.
رفیق!
شما رفتید و آرام شدید، اما این دل بیتاب مانده است. هر روز و هر شب، با اشک و لبخند و آه، به شما فکر میکنم. به لحظهای که دست در دست هم برای حرم قسم خوردیم. به لحظهای که با عشق، دعاهایمان را یکی کردیم و به سوی میدان رفتیم.
میدانید، دلتنگی عجیب چیزی است...
گاهی شبها در سکوت، عکسهایتان را نگاه میکنم و بغضی کهنه در گلویم میشکند. گاهی حتی خندههایم هم بوی اشک میدهد. گاهی آرزو میکنم که ای کاش، این فاصله نبود، این خاک میان ما نبود.
رفقا!
دعا کنید این دل بیقرار، به شما برسد. دعا کنید روزی که در رکاب امام زمان (عج) میآییم، دوباره کنار شما باشم. دعا کنید این فراق تمام شود، این درد پایان یابد.
و بدانید...
هر اشک، هر لبخند، هر آه من، هنوز با شماست. هنوز نفسهایمان یکی است. هنوز صدای شما در قلبم میپیچد. هنوز با شما زندگی میکنم. هنوز با شما نفس میکشم.
این دل، برای شماست...
و این دلتنگی، فقط با وصال شما آرام میشود.