۱ خواهرم ۲۵ ساله بود که با شوهرش امیر ازدواج کرد اوایل مثل همه زن و شوهر ها همه چیز خوب بود و اینا هم عاشق همدیگه، به فاصله دوماه بعد از ازدواجشون منم ازدواج کردم فاطمه همیشه بهم میگفت زهرا با هم ازدواج کردیم همزمان با هم باردار بشیم چی میشه بچه هامون عین خواهر برادر میشن منم از این پیشنهادش خوشم میومد بچه هامون هم سن باشن و عین هم بزرگ شن تا اینکه متوجه ارتباط پنهانی شوهرم با ی دختری شدم اول سکوت کردم به امید اینکه درست بشه اما بدتر شد که بهتر نشد، تا به همسرم‌گفتم میدونم داری چیکار میکنی اول منکر شد اما وقتی فهمید که همه چیزو میدونم قبول کرد و گفت پشیمونم منو ببخش، نبخشیدمش پام و کردم توی ی کفش تا ازش طلاق بگیرم شوهرم بعد از مدتی که دید کوتاه بیا نیستم، بیخیال شد به طلاق رضایت داد تو کمترین زمان ممکن طلاق گرفتم و چون توان مالی داشت مهریه م رو تمام و کمال پرداخت کرد با پول مهریه م ی خونه رهن کردم بخاطر تجربه م تو دوخت لباس مجلسی و عروس ی مغازه کوچیک دوخت لباس مجلسی و عروس شدم ادامه دارد کپی حرام