۲ دیپلم که گرفتم دیگه بابا خونه هم نمیومد مامان با ارثی‌ کا از پدرش بهش رسیده بود زندگی رو میچرخوند چندماهی از بابام بی خبر بودیم که دیدیم ی روز برگشت و از مامانم حلالیت میخواست و پشیمون بود مامانمم دیگه باهاش حرف نزد دو سال گذشت و بابام همش عذرخواهی میکرد میگفت پشیمونم و منو ببخش و جبران میکنم مخارج خونه رو میداد و برای ما پول زیادی خرج میکرد ولی مامانم دیگه شده بود ی تیکه سنگ خالص، برای من ی خواستگار اومد خواستم جواب منفی بدم اما وقتی نگاه کردم کودکی و نوجونی من تو دعواهای اینا گذشت و حالا جوونیم باید تو عذرخواهی و کم محلی مامانم میگذشت ❌کپی حرام ⛔️