‍ ﷽ 💠برای رضای خدا 🔖قسمت آخر 💔خبر شهادت 📞پنجشنبه روز مبعث رسول اکرم بود، از مسجد موسی بن جعفر برایم زنگ زدند که امروز برنامه داریم و شما باید بیاین. من اون روز اصلا حوصله و توانی نداشتم با این حال گفتم باشه می‌آیم. 🔈من شروع به خواندن شعر امام زمان(عج) کردم.وقتی شعر را میخواندم، میدیدم اهل مسجد همه دارند گریه میکنند. تعجب کردم و با خودم میگفتم من زیاد چیزی نمیگفتم و فقط شعر خواندم. 😊ساعت۴ یا ۵ بود که برنامه ما تموم شده بود.یکی از همسایه ها به اصرار بهم گفته بود که حاج خانم امروز باید به امامزاده ابراهیم علیه‌السلام برویم و من رو با خودش برد. 😔در همان لحظه، ناگهان افتادم!( حالا بدونید که همان ساعت آقارضا شهید شده بود!) 😥فرداش نزدیک ظهر بود که دیدم گوشیم زنگ میخورد. وقتی گوشی را گرفتم عروسم با گریه بلند گفت: مامان ما بیچاره شدیم و گوشی را قطع کرد! 💔من دوباره زنگ زدم، مادرِ عروسم گوشی را برداشت و گفتم مریم خانم چی میگه که ما بیچاره شدیم؟! میگن که آقارضا شهید شده... 🕊جمعه ساعت ۲ و نیم بعد از ظهر خبر شهادت آقارضا را از عروسم شنیدم. رضایم پنجشنبه حدودا ساعت ۴ شهید شده بود... 🎙راوی: مادر شهید