به جان خویش گره زد نخست جانم را به تیغ درد تراشيد استخوانم را دلی به وسعت یادش به سینه‌ام بخشید که ناشکیب نباشم غم جهانم را میان این‌همه تلخی سپس به کامم ریخت دو قطره عشق که شیرین کند دهانم را توان نداشتم از او جدا شوم اما در این هبوط گرفت از من امتحانم را بهار بود که این شهر سوت و کور شنید صدای هق هق باران بی‌امانم را پدر‌بزرگ چه باری گذاشت بر دوشم شبی که زمزمه کرد اولین اذانم را @Aftab_gardan_ha