🔴
عروس زرنگ🔴
زن سالخورده ای میگوید :
3تا پسر دارم که همه ی آنها
ازدواج کرده اند.روزی به دیدن
پسر بزرگتر رفتم وشب نزد اوماندم. صبح، وضو ساخته ونماز خواندم
وآب باقی مانده را بر بستره ای که شب برآن خوابیده بودم ریختم ؛ هنگامیکه عروسم امدبه او گفتم : دخترم!
دیشب بر فراشم ادرار کردم .او
برافروخته شد
وکلمات بسیار زشتی را نثارم کرد ودستور داد تا آنجا را شسته وخشک نمایم .
شب بعد به خانه
پسر دوم رفتم وعین
همان کار را تکرار نمودم... واکنش عروس دوم
نیزمشابه واکنش عروس اول بود .
سرانجام نوبت به
پسر کوچکتر رسید وهمان کاری را که در خانه دوتا برادرش انجام داده بودم اینجا نیز انجام دادم . صبحگاه گفتم : دخترم ! متاسفانه دیشب بر فراشم ادرار کردم .
اوگفت :..........
⬅️
مشاهده ادامه ی داستان➡️