ماجرای کوک چهام کفاش چیه
میگن یه آقایی کفشش پاره شد ،کفشش را برد کفاشی و کفاش گفت که این سه تا کوک میخوره و هر کوک ده هزار تومان که در نهایت میشه سی هزار تومان .
صاحب کفش سی تومان را داد و رفت که یک ساعت بعد بیاد کفش رو ببره کفاش کار را شروع کرد یک کوک دو کوک سه کوک و تمام بعد یه نگاه عمیقی به کفش کرد و دید اگه یه کوک دیگه بزنه کفش بسیار بهتر میشه و این کفش دیگه برای صاحبش یک عمر کار میکنه از یه طرف به صاحب کفش سی تومان طی کرده و نمی تونه بابت کوک اضافه پول بیشتر بگیره از یه طرف دو دله که نمی دونه کوک چهارم را بزنه یا نه؟
اینجا کفاش گیر کرده بین صدای دلش و توافقی که کرده یه دو راهی ساده که هیچکدوم نه خلاف منطقه نه خلاف وجدان دوراهی بین منفعت و اخلاق ، دوراهی بین منطق و عشق اگه کوک چهارم را نزنه هیچ خلافی مرتکب نشده
اینکه چرتکه نندازی و نگی اگه من این محبت را بکنم ایا اون میتونه جبران کنه؟
اینکه این قدردلت بزرگ هست که یه کاری بیشتر از تعهدت انجامش بدی و بعد هیچ اسمی از خودت نیاری و با خدا معامله کنی دنیا پر از فرصت کوک چهارمه و ما کفاش های دودل
نثار علماي رباني صلوات