مادرش، می گوید: «او عاشق میدان رزم بود. برایش ماشین خریدیم تا به جبهه نرود، ولی او همچنان اصرار داشت که در جبهه باشد. به او پیشنهاد دادیم ازدواج کند، که قبول کرد. با این کار می خواستیم او را از جبهه دور نگه داریم که عملی نشد. می گفت: اگر بخواهید مانع رفتن من به جبهه شوید، اصلا شما را نمی بخشم.» حمیدرضا در ۱۷ سالگی ازدواج کرد و مدت زندگی مشترکش ۴ سال بیشتر نشد. حاصل این ازدواج، یک دختر و یک پسر به نام های احمد و معصومه است. با اینکه علاقه ی فراوانی به همسر و فرزندانش داشت، معتقد بود هرگز نمی تواند زیر سلطه ی اجنبی خوش باشد. در خانه مهربان و بسیار منظم بود و در خواندن نمازهای یومیه و نماز شب اخلاص و اصرار خاصی داشت.