گاهی برایم اتفاقی ناب می افتد در لحظه ی زیباي دق الباب می افتد با موج زائر ها تلاطم می کنم مثل آن ماهی ای که داخل گرداب می افتد هرجا به غیر از کربلا غیر از سقوطم نیست هر سنگ بعد از مدتی پرتاب می افتد سر میدهم در راه شاه بی سر اما حیف این قرعه خوش شب به شب در خواب می افتد می گریم و برعکس طرز فکر این مردم با اشک کلا عکس ها جذاب می افتد فرق است بین آینه با اشک چون در اشک تصویر نوکر در بر ارباب می افتد گفتند "وصفُ العیش نصفُ العیش" حق دارد با بردن نامت دهانم آب می افتد