#خاطره
🔰 با خانمم رفته بودم بازدید از کاناپههای چوبی...
مقابلِ مغازه ای در حال تماشا بودیم که یه جوان حدودا ۳۵ ساله ای گفت:
🔸 آقا ببخشید. ممکنه شماره ام رو به شما بدم تا اگه وانت خواستید بِهِم زنگ بزنید؟
🔹بله، بله. حتما
و شماره اش رو روی کاغذی نوشت و بهم داد.
♨️ دهنش پُر از آثار سیگار بود! لب و لوچه اش داغون! از بس کشیده بود😣
🔹بهش گفتم «اگه خرید کردم بِهت زنگ میزنم
ان شاءالله، فقط یه خواهشی؟
اگه میتونی تَرکش کن»
🔻از نوع گفتار و اشاره چشمم، معلوم بود منظورم چیه؛
🔸به نرمی گفت: چشم داداش. 😌
❗️[معلوم نیست، خونِ چقدر از اینا، به پای ما هم نوشته بشه! از بس متذکر نشدیم و دست همو نگرفتیم!! ]
#ما_بهم_ربط_داریم
#همه_آمر_باشیم
🍀
🌺🍀
💠💠💠💠
📲👇
@AmoozesheAmrebemarouf