نمی‌دونم اسمش توی دفتر لعنتیم چی‌کار می‌کنه؟ داشتم باور می‌کردم که تموم شده. اما تا اسمش رو دیدم، بند دلم پاره شد. چند نفر توی دنیا با دیدن ناگهانی یه اسم، یا شنیدن یه صدای لعنتی بند دلشون پاره شده؟ مثل افتادنه، از ارتفاعی که هر لحظه احتمال می‌دی زمین بخوری و متلاشی بشی. چیه این دل، که از هرجا ولش می‌کنی، برمی‌گرده سر خونه‌ی اول. اسمش رو نمی‌تونم فراموش کنم، این تنها چیزیه از اون که برام باقی مونده. هر روز به خودم می‌گم: «دیگه همه‌چیز تموم شده»، بعد یه لبخند تلخ به خودم می‌زنم و می‌رم به دنیای نادر ابراهیمی، وقتی که می‌نویسه: «چه کسی می‌تواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد؟»