ابیاتی از بحر مثنوی💎💎 حکایت بقال و طوطی بود بقالی و وی را طوطیی خوش‌نوایی سبز و گویا طوطیی بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران¹ در خطاب آدمی ناطق² بدی در نوای طوطیان حاذق³ بدی گربه‌ای برجست ناگه بر دکان بهر موشی طوطیک از بیم جان جست از سوی دکان سویی گریخت شیشه‌های روغن گُل را بریخت از سوی خانه بیامد خواجه‌اش بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش دید پر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد، گشت طوطی کل4 ز ضرب روزکی چندی سخن کوتاه کرد مرد بقال از ندامت آه کرد ریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ کافتاب نعمتم شد زیر میغ5 بعد سه روز و سه شب حیران و زار بر دکان بنشسته بُد نومیدوار جولقیی6 سر برهنه می‌گذشت با سر بی مو چو پشت طاس و طشت آمد اندر گفت طوطی آن زمان بانگ بر درویش زد که هی فلان کز چه ای کل4 با کلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی؟ از قیاسش7 خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق8 را ➖➖➖➖➖➖➖➖ ¹_بازاریان ²_سخنگو ³_باهوش 4_کچل 5_ابر 6_درویشانی که ریش و مو و ابروی خود را میتراشیدند 7_مقایسه؛ در ادبیات قیاس به معنای استدلال تمثیلی است. 8_جولقی https://eitaa.com/Andy_Andishe