❥"✿°↷
⸾• بــَـࢪمـَــــداࢪِعـــــ♡ــــــشق 𖥸 ˼•⸾.
#پارت17
رفتم باز کردم دیدم شمع است. کادوی عقد شمع آورده بود، متن زیبایی هم کنارش بود.
سریع کادو را بردم قایم کردم همه گفتند چی هست؟ گفتم: نمیتوانم نشان بدهم.
اگر میفهمیدند میگفتند داماد دیوانه است. برای عروس کادو شمع آورده. عادی نبود.
خواهرم گفت: داماد کجا است؟ بیاید، باید انگشتر بدهد به عروس.
آرام به او گفتم: آن کادو انگشتر نیست. خواهرم عصبانی شد گفت: میخواهید مامان امشب برود بیمارستان؟ داماد میآید برای عقد انگشتر نمیآورد؟ آخر این چه عقدی است؟ آبروی ما جلوی همه رفت.
گفتم: خوب انگشتر نیست. چکار کنم؟ هر چه میخواهد بشود!
بالاخره با هم رفتیم سر کمد مادرم و حلقه ازدواج او را دستم گذاشتم و آمدم بیرون.
مهریهام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.
اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریهای داشت، یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریهاش نداشت. برای فامیلم، برای مردم اینها عجیب بود.
مادرم متوجه شد انگشتری که دستم کرده بودم مال خودش بوده و خیلی ناراحت شد.
گفتم مامان، من توی حال خودم نبودم وگرنه به مصطفی میگفتم و او هم حتماً میخرید و میآورد.
مادرم گفت: حالا شما را کجا میخواهدببرد؟ کجا خانه گرفته؟ گفتم: میخواهم بروم موسسه، با بچهها.
#زندگینامه_شهدا
@Antiliberalism