Anti_liberal🚩
❥‌"✿°↷ ⸾• بــَـࢪمـَــــداࢪ‌ِعـــــ♡ــــــشق 𖥸 ˼•⸾. #پارت6 طبقه ی دوم ساختمان، دارای اتاق تو در تو ب
❥‌"✿°↷ ⸾• بــَـࢪمـَــــداࢪ‌ِعـــــ♡ــــــشق 𖥸 ˼•⸾. روزهای آخر بهمن ماه را پشت سر می گذاشتیم. هوای دزفول بسیار سرد بود، ما نیز امکانات مناسبی نداشتیم. یکی از شب ها که حاجی آمد، متوجه ی سرفه های شدید من شد. روز بعد در سفری که به اهواز داشت، یک چراغ خوراک پزی و جعبه ای شیرینی خریده بود. چراغ را به خانه آورد، اما شیرینی را در بین بچّه های عرب چادرنشینی که دشمن، خانه هایشان را ویران کرده بود و از سر ناچاری در حاشیه ی جاده ی دزفول ل اهواز پناه گرفته بودند، قسمت کرده بود و تنها یکی دو دانه ی آن را که لای یک ورق کاغذ پیچیده بود، با خود به خانه آورد. با شدت گرفتن موشک باران شهر و رفتن صاحب خانه، ساختمان کاملاً تخلیه شد و ما زندگی جمع و جور دو نفره مان را به طبقه ی پایین منتقل کردیم. جلسات همیشگی و رفت و آمدهای زیاد حاجی در جبهه ها سبب می شد تا اغلب شب ها دیروقت به خانه بیاید. از طرفی هم ناگزیر بود صبح خیلی زود از خواب برخیزد و خود را به منطقه برساند. من تمام روز را در تنهایی می گذراندم. با وجود این شرایط هر چه بود، اهمَیت چندانی نداشت. من فقط می خواستم در کنار حاجی باشم. @Antiliberalism