- - - ꧁بر مــــدار عشـــ♡ــــق꧂ - - -
✨❤️||
📍[
#پارت_سی_و_سوم]
فرشته محو حرفهاے او شده بود،منوچهر زد روے پایش و گفت:مرثیه خوانی بس است،حالا بقیه راه را با هم میرویم ببینم تو پرروترے یا من
و من دعا می کردم،به گمانم اصرارهاے من بود که از جنگ برگشت،گمان می کردم فنا ناپذیر است، تا دم مرگ می رود و بر می گردد، هر روز صبح نفس راحت می کشیدم که یک شب دیگر گذشت، ولی از شب بعدش وحشت داشتم،به خصوص از وقتی خونریزے معده اش باعث شد گاه به گاه فشارش پایین بیاید و اورژانس بسترے شود و چند واحد خون بهش بزنند،خونریزے ها به خاطر تومور بزرگی بود که روے شریان اثنی عشر در آمده بود و نمی توانستند برش دارند.
این ها را دکتر شفاییان می گفت،دلم می خواست آنقدر گریه کنم تا خفه شوم،دکتر گفت: هرچه دلت می خواهد گریه
کن،ولی جلوے منوچهر باید بخندے مثل سابق،باید آن قدر قوے با شد که بتواند مبارزه کند.ما هم با شیمی درمانی و رادیوتراپی شاید بتوانیم کارے بکنیم.
این شایدها براے من باید بودد،میدیدم منوچهر چه طور آب میشود،از اثر کورتن ها ورم کرده بود،اما دو سه هفته که رادیوتراپی کرده بود آن قدر سبک شده بود که می توانستم به تنهایی بلندش کنم،حاضر نبودم ثانیه اے از کنارش جم بخورم،می خواستم از همهے فرصت ها استفاده کنم، دورش بگردم،می ترسیدم از فردا که نباشد و غصه بخورم چرا لیوان آب را زودتر دستش ندادم،چرا از نگاهش نفهمیدم درد دارد...
هرچه سختی بود با یک نگاه می رفت، همین که جلوے همه بر می گشت می گفت : یک موے فرشته را نمی دهم به دنیا،تا آخر عمر نوکرش هستم
خستگی هام را می برد،میدیدم محکم پشتم ایستاده،هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادت نشد،گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم،بدترین روزها را با هم خوش بودیم، از خنده و شوخی اتاق را می گذاشیم روے سرمان.
یک جوك گفت،از همان سفارشی ها که روزے سه بار برایش می گفت،منوچهر مثلا اخم هایش را کرد توے هم و جلوے خنده اش را گرفت،فرشته گفت : این جور وقت ها چقدر قیافه ات کریه می شود و منوچهر پقی خندید خانوم من،چرا گیر میدهی به مردم؟! خوب نیست این حرف ها.
'🌼🌿'
#زندگینامه_شهدا
#شهید_منوچهر_مدق
@Antiliberalism