Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت43 تأثيرکلام: داشتم گزارش را مينوشتم. گفتم: حتمًا يك رونوشت برا
•✵𖣔✨⊱سـلام‌بࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• تأثيرکلام: باخودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حســابی حالش را ميگرفتم. اما ابراهيم با آرامش هميشــگی، در حالی که لبخند ميزد ســلام کرد و گفت: ابراهيم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله. بنده خدا خيلی دست پاچه شد. مرتب اصرار ميکرد بفرمائيد داخل. ابراهيم گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم ومرخص ميشويم. ابراهيم شــروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلا حس نميکرديم. ابراهيــم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. ميگفت: ببين دوست عزيز، همسر شما برای خود شماست،نه برای نمايش دادن جلوی ديگران! ميدانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی شما به گناه ميافتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرف های زشت يا شوخی های نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلا توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت.آن آقا هم اين حرفها را تأييد ميکرد. ابراهيم در پايان صحبت ها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقای رئيس يکدفعه جــا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. راوی:مهدی‌فریدوند زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜✨ @Antiliberalism