•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#قسمـت92
نیمه شعبان
ايشــان(صیاد شیرازی) از بچههای داوطلب سادهتر است. آقای صياد قبل از نظامی بودن يك جوان حزباللهی و مومن است.
از نيروهای هوانيروز، هر چه بگردی بهتر از ســروان شيرودی پيدا نميكنی،
شيرودی در سرپل ذهاب با هليكوپتر خودش جلوی چندين پاتك عراق را گرفت.
با اينكه فرمانده پايگاه هوایی شــده آنقدر ساده زندگی ميكند كه تعجب
ميكنيد! وقتی هم از طرف ســازمان تربيت بدنی چند جفت كفش ورزشــی
آوردند يكی را دادم به شيرودی، با اينكه فرمانده بود اما كفش مناسبی نداشت.
همان روز صحبت به اينجا رســيد كه آرزوی خودمان را بگوئيم. هر كسی
چيزی گفت. بيشتر بچهها آرزويشان شهادت بود.
بعضيها مثل شهيدسيد ابوالفضل كاظمی به شوخی ميگفتند: خدا بندههای
خوب و پاك را ســوا ميكند. برای همين ما مرتب گناه ميكنيم كه مالئكه
سراغ ما را نگيرند! ما ميخواهيم حالا حالاها زنده باشم. بچهها خنديدند و بعد
هم نوبت ابراهيم شد.
همــه منتظر آرزوی ابراهيم بودند. ابراهيــم مكثی كرد وگفت: آرزوی من
شهادت هست ولی حالا نه! من دوست دارم در نبرد با اسرائيل شهيد شوم!
٭٭٭
صبح زود بود. از سنگرهای كمين به سمت گيلانغرب برگشتم. وارد مقر
سپاه شدم. برخالف هميشه هيچكس آنجا نبود.
كمی گشتم ولی بيفايده بود. خيلی ترسيدم. نكند عراقیها شهر را تصرف كردهاند!
داخل حياط فرياد زدم: كســی اينجا نيست؟! درب يكی از اطاقها باز شد.
يكی از بچهها اشاره كرد، بيا اينجا!
وارد اتاق شدم. همه ساكت رو به قبله نشسته بودند!
ابراهيم تنها، در اتاق مجاور نشسته بود و با صدای سوزناک مداحی ميكرد.
برای دل خودش ميخواند. با امامزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)نجوا ميكرد. آنقدر سوز عجيبی
در صدايش بود كه همه اشك ميريختند.
راوی: جمعی از دوستان شهید
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism