‹ _𖣔
من ادواࢪدو نیستم 𖣔_ ›
𝐏𝐚𝐫𝐭:1
بچه گریه می کرد. شیر میخواست. او را قنداق کردند و گذاشتند دامن مادرش.
مـادر نگاهی به چهـره بچه کرد. گفت:«باید زود بزرگ شوی. باید بیست سالگی ات، فیات را بچرخانی! هم فیات را هم بقیه شرکت های
پدرت را.»
پدر جـلو آمد. بچه را از زنش گرفت و گفت:
«بیست سالگی دیر است. او باید بتواند زودتر از این ها فیات را اداره کند. حرف حرف آن همـه سرمایه و ثروت در میان است.»
بچه هنوز گریه می کرد. شیر می خواست.
اولین فرزند خانواده شان بود. اسمش را «ادواردو» گذاشتند. پدرش «جیانی آنیلی»،
سناتور معروف ایتالیا بود.
مادرش «مارلا» هم از شاهزادگان ایتالیا بود.
خانواده آنیلی تـوی شهر تـورین زندگی می کردند.
بر بالای تپه ای در شمال شهر، توی ویلای مجللی که معروف بود به «ویلای خـورشید».
تورین قلب اقتصادی ایتالیا بود. هفت ساعت با رُم فاصله داشت. سال ها پیش پدربزرگ ادواردو شرکت «فیات» را تـوی آن شهر به راه انداخت؛ بزرگ ترین شـرکت ماشین سازیِ ایتالیا و ششمین شرکت ماشین سازی در جهـان. حالا آن شـرکت رسیده بود به پدر ادواردو و بعد از او هم می رسید به تنها پسرش ادواردو.
•
زندگۍ نامه شهـــید ادواࢪدو (مهدے)آنیلۍ🤍✨•
•─────•❁•─────•
@Antiliberalism