Anti_liberal🚩
‹ _𖣔 م‍‌ن ادواࢪدو ن‍‌ی‍‌س‍‌ت‍‌م 𖣔_ › 𝐏𝐚𝐫𝐭:9 جیانی آنیلی و همسرش مات و مبهوت مانده بودند. انگار بر
‹ _𖣔 م‍‌ن ادواࢪدو ن‍‌ی‍‌س‍‌ت‍‌م 𖣔_ › 𝐏𝐚𝐫𝐭:10 اقوام و فامیل و این آن رفتند پیش ادواردو. نشستند و صحبت کردند با او. اولش با روی خوش و ملایمت، بعد هم با عصبانیت و تهدید و تشر. اما فایده نداشت. ادواردو همان بود که بود. محکم ایستاده بود سر حرف هایش. اقوام ادواردو که دیدند او درست بشو نیست، رهایش کردند. خواستند بروند. ادواردو نگهشان داشت. گفت«چند دقیقه با شما کار دارم.» بعد برایشان صحبت کرد از خداوند و پیامبر و دعوتشان کرد به دین اسلام. اقوام ادواردو مات و مبهوت مانده بودند. از پیشش بلند شدند و رفتند. گفتند:«جیانی حق داشت. ادواردو واقعاً دیوانه است» با اینکه چند سالی بود که مسلمان شده بود اما احساس می کرد دینی که انتخاب کرده هنوز آن دین کامل نیست. احساس می کرد جاهایی لنگ می زند. قرآن برایش هیچ عیب و نقصی نداشت اما کتاب با این عظمت، معلم می خواهد؛ معلمی که بهتر از هر کس آن را بفهمد. معلمی که ذوب در قرآن باشد. معلمی که هم طراز قرآن باشد. معلمی که خـودش یک قرآن سخنگو باشد. •زندگۍ نامه‍ ‍ شهـــید ادواࢪدو (مهدے)آنیلۍ🤍✨• ‌‌•─────•❁•─────• @Antiliberalism