‹ _𖣔
من ادواࢪدو نیستم 𖣔_ ›
𝐏𝐚𝐫𝐭:
11
«کشور ایران، بهمن ماه سال 1357».
مردم ریخته بودند توی خیابان ها و علیه رژیمی که در آن کشـور سرِ کار بود قیام کرده بودند.
آن ها گفته بودند: « ما فقط حکومت اسلام و رهبری آیت الله خمینی را می خواهیم.»
رژیم هم گارد ویژه اش را در خیابان های تهران به صف کرده بود و تظاهرکنندگان را به رگبار بسته بود. همه جا آتش بود و دود و خون.
شعارهای مردم بود که در گلوهایشان خفه می شد و بدن های بی جانشان بود که یک به یک روی زمین می افتاد.
ادواردو آن ایام مدام اخبار ایران را رصد می کرد. اخبار تظاهرات. اخبار مبارزات.
و اخبار مردی به نام آیت الله خمینی
چند ماهی از پیروزی انقلاب ایران می گذشت. دانشجویان ایران حمله کرده بودند به سفارت آمریکا در تهران، و آنجا را گرفته بودند. تلوزیون ایتالیا در این باره مناظره ای را برگزار کرده بود. مناظره ای بین «محمد حسن قدیری ابیانه» با چند کارشناس سیاسی از ایتالیا و آمریکا. قدیری ابیانه آن موقع ها رایزن مطبوعاتی ایران در ایتالیا بود.
مناظره که آغاز شد، قدیری شروع کرد به صحبت. گفت:« به نام خداوند بخشنده مهربان. خداوند قوی تر از ناوهای آمریکایی.»
بعد هم حسابی توپید علیه آمریکا و غرب و کوبیدشان. ادواردو آن روز توی خانه شان پای تلویزیون نشسته بود. داشت مناظره را نگاه می کرد. دید که یک جوان بیست و چند ساله، چه جور بی هیچ ترسی علیه آمریکا صحبت می کرد و پته شان را می ریخت روی آب. خیلی خوشش آمد. خیلی تحت تاثیر قرار گرفت.
اسم قدیری ابیانه را به خاطر سپرد.
•زندگۍ نامه شهـــید ادواࢪدو (مهدے)آنیلۍ🤍✨•
•─────•❁•─────•
@Antiliberalism