دلـم را بـه بـزم مـحـبـت کـشـیـدی دوبـاره مـرا پـای صحـبت کشیدی گــنـاه مـرا دیـدی و گـریـه کـردی عـزیزم بـمـیرم خـجـالـت کـشـیدی اگرچه یکی غـصه‌ات را نخـورده تو جـای همه، آهِ حـسـرت کشیدی نـشد خـانـه‌ام، خـیـمـه‌گـاه تو بـاشد ز نا اهـلی‌ام، درد غـربت کـشیدی شـنـیدی که دلـتـنگ شهر حـسـیـنم لب تـشـنـه‌ام را به تـربت کـشـیدی اگـر روضـه دارم دعـای تـو بوده اگر فـاطـمی‌ام، تو زحـمت کشیدی سحر در کـنـار مـزارش نـشـسـتی به اینجا مـسـیـر زیـارت کـشـیـدی سـلام ای گـل پـرپـر خـانـه مـادر! چرا پوشیه روی صورت کشیدی؟ دم کـوچـه افـتـاده بـودی و گـفـتی؛ عـلی را چـرا پـای بـیعـت کـشیدی اگرچه لگـد خوردی از حال رفتی کـنارش نـفـس‌های راحـت کشیدی 🌹🌹یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة🌹🌹