در سایه ی ولای تو ماوا گرفته ام من سر ز نوکری تو بالا گرفته ام هر بار که ضریح تو آقا گرفته ام دیدم نگفته حاجت خود را گرفته ام لطفت زیاد و مرحمتت کم ندیده ام اینجا به جز بهشت مجسم ندیده ام آقا نگاه کن به من و خسته حالیم آیا شود حساب کنی گرد قالیم یا ایها العزیز من و دست خالیم سرگشته ام اویس ترین اردهالیم هستم همین که آمده ام می پسندی ام مهر تو داده آبرو و سر بلندی ام مارا ببخش بزرگوار بد گذشت مهمان این دیار که بی یار بد گذشت دور از وطن غریب و گرفتار بد گذشت باشد گواه آه شرربار بد گذشت گلگون قبای دوم ایل و تبار عشق از خون توست سرخی این لاله زار عشق باتیغ و نیزه بر سر راهت کمین زدند آنقدر سنگ بر سرت ای مه جبین زدند از روی اسب زین شما را زمین زدند تا یاوری نیامده از سمت فین زدند داغ فراق بر جگرت سخت می گرفت هرم و عطش به بال و پرت سخت می گرفت در گریه اند داغ تو را چشمه سار ها قسمت نکرده اند تنت نیزه دارها نظمت به هم نریخت ز نعل سوارها از روی نی سر تو نیفتاد بارها در شهر شام سنگ از این و از آن نخورد در بین طشت زر به لبت خیزران نخورد شکر خدا به دست تو انگشتری نبود هنگام دست و پا زدنت خواهری نبود چشمن انتظار آمدنت دختری نبود ترس تو غارت شدن روسری نبود اصلا ز تازیانه و سیلی اثر نبود از شمر و زجر و حرمله دیگر خبر نبود