یه نقل دیگه ام دیدم با همون حال بی رمق با اهل منزل و بچه ها خداحافظی کرد.فرمود: حسین جان! من رو ببرید کنار پیغمبر دفن کنید اما اگه نگذاشتن اصرار نکنید نمی خوام زیر تابوتم خونی ریخته بشه..اگه نذاشتن من رو ببرید بقیع حوالی قبر مادرم زهرا دفنم کنید.حضرت رو بردن به سمت مزار آقا رسول الله. مروان ملعون که خدا لعنتش کنه چه کار با امام‌حسن.. میرفت بالا منبر جلو چشم امام حسن به امیرالمومنین ناسزا میگفت.یه بار امام حسن نرفت مسجد ابی عبدالله رو فرستاد مروان رفت بالا منبر جلو‌ چش امام‌حسین داره به امیرالمومنین ناسزا گفت ابی عبدالله طاقت نیاورد..سریع نامرد رو از منبر کشید پایین عمامهٔ خودش رو دور گردنش پیچوند داشت خفه اش میکرد. دوسدن رفتم امام‌حسن رو آوردن آقا بیا حسین داره مروان رو خفه می کنه..مروان صداش در نمیومد با همون صدای بی رمقش گفت یا حسن ابن علی تو رو به عصمت مادرت زهرا ..تا این و‌کفت امام‌حسن دست گذاشت رو شونه ی ابی عبدالله فرمود:ولش کن.گفت ناسزا به بابامون امیرالمومنین داد حسن‌جان.. حسین‌جان!یادته ما وعده کردیم هرکی مارو به عصمت مادرمون قسم داد هر حاجتی داسته باشه برآورده کنیم .. صبر کن...یه قاطری امام‌حسن داشت این مروان خوشش می اومد روشم نمیشد به امام‌ حسن بگه.. به یکی گفت برو به امام‌ حسن بگو عجب مرکبی، عجب استری..چند روزی گذشت این شخص رفت به امام‌ حسن گفت یا حسن ابن علی عجب استری، عجب مرکبی، آقا سریع از مرکب اومد پایین افسارو داد دستش. فرمود:برو به مروان بگو خودشم میخواست ما بهش میدادیم. نوشتن تیر اندازها حداقل هفتادتیر به تابوت امام حسن زدند. تا تیر باران کردن تابوت رو، بنی هاشم ایستادند شمشیر کشیدن ابی عبدالله اومد جلو فرمود: نباید اینجا خونی ریخته بشه..برادرم رو ببریم تو بقیع دفن کنیم. فرموده بود اگر نشد حوالی مزار مادرم زهرا دفنم‌کنید... تا حضرت جان داد دیدن از کاخ معاویه ملعون صدای الله اکبر بلند شد. چنان با افتخار الله اکبر میگفت نوشتن با الله اکبر معاویه همه شام الله اکبر گفتن.فاخته پسر خوانده ی معاویه اومد جلو‌گفت پدر چی شده تکبیر گفتی؟ خبر رسیده حسن ابن علی جان داد.. گفت پسر فاطمه جان داده تو ذوق می کنی..گفت دیگه راحت شدم. تا لحظه ی آخر امام‌ حسن دست از مبارزه نکشید.. در حق امام‌حسن مجتبی جفا کردن .. فقط اینجا نبود تکبیر گفتن امام‌جان داد و صدای تکبیر بلند شد..تو‌ کربلا وقتی شمر ملعون سر ابی عبدالله رو جدا کرد سه بار تکبیر گفت..با سه تا الله اکبرش همهٔ کربلا،همهٔ نامردا تکبیر گفتن.. نوشتن تا ابی عبدالله اومد بالا سر امام حسن وضع برادر رو دید اونقدر گریه کرد از حال رفت، بیهوش شد. چشماشو باز کرد. امام حسن سعی میکرد دلداریش بده..اما اسرا رو باید منتقل کنه. صدا زد برادر! برا من انقدر غصه نخور. مصیبت تو از مصیبت من بزرگتره. اینجا بود امام‌حسن فرمود: هیچ‌ روزی مثل روز توعه حسین نیست.فرمود: حسین جان یه روزی میاد تو رو‌ میکشن کنار نهر فرات در زمین کربلا..عطشاناً، غریباً، وحیداً، مذبوحاً..ذبحت می کنن. تشنه میکشنت..غصه دار میکشنت حسین.. شاید اون غصه این بود..* چشمی به تیغ قاتل و چشمی به خیمه گاه *پست ترین آدمها میاد رو سینه ات می ایسته..جمله ی امام‌حسنه..اسب تو‌ همه همه کنان برمیگرده سمت خیمه.. امام حسن داره روضه میخونه..زن وبچه ات رو به اسارت میبرن..بچه هات یتیم میشن‌ حسین! زن وبچه ات رو سوار این شترای بی جهاز می کنن...شهر به شهر میبرنشون..سرتو بالا نی میبرن داداش..صدا زد..حسین جان کاش اون روز خودم بودم دورت میگشتم داداش..خودم بودم ازت دفاع می کردم داداش..*