مکه آن روز از جهالت روح در پیکر نداشت
خانه برپا بود اما این همه زیور نداشت
زد قدم در ملک هستی آنکه هستی آفرید
آفرینش را بجز او خلقت بهتر نداشت
کودکی آمد به دنیا تا شود ثابت به ما
در صدف دریایِ رحمت غیر از او گوهر نداشت
گر نمی آمد به دنیا رحمت للعالمین
آدمیت بهر عادت ابصری بر سر نداشت
گر نمیشد پیرو او حضرتِ عیسی مسیح
بی گمان بر مردگان انفاسِ احیاگر نداشت
نورِ او نورِ علی ، نورِ علی نورِ خدا
چون خدا غیر علی از بهرِ او یاور نداشت
ای به جمع انبیاء بالا نشین
حلقه ی اهلِ نبوت را نگین
خاتم تاییدِ ادیانِ خدا
فتحِ باب عشق ختم المرسلین
دلنوازی دلنوازی دلنواز
نازنینی نارنینی نازنین
یا محمد صاحب خلق عظیم
یا محمد رحمت للعالمین
در سکوتت صد سخن حرفِ عمیق
در نگاهت نطق هایِ آتشین
میزدی خنده به رویِ بردگان
میشدی با مستمندان همنشین
سنگ فرشِ مرقدِ سرسبزِ تو
آسمانِ آبی عرشِ برین
هر که با پایِ دل آمد سویِ تو
شک ندارم میشود اهلِ یقین
زیرِ دستت پا گرفت و جلو کرد
آنکه بودش دستِ حق در آستین
تا ببینی خویش را در آیینه
میشدی محوِ امیرالمومنین
من کجا و وصفِ تو باید گذاشت
در کنارِ نام خوبت نقطه چین ...
حرفِ من این مسرع پایانی است
ها نگاهی کن مسلمانم همین