هدایت شده از کانال شهید عاصمی
✍ قسمت بیستم نوشته بود: «مرضیه جان! وقتی‌که در تلفن گفتی برایت نامه نوشتم، خیلی خوشحال شدم. باور کن هر روز از اتاق تبلیغات سرکشی می‌کردم که ببینم نامه تو رسیده است یا نه؟ حتی آن‌قدر رفتم که دیگر مسئول تبلیغات می‌گوید: منتظر نامه کی هستی که این‌قدر عجله داری؟ «دیشب دارخوئین خوابیدم، کنار برادران تخریب. خیلی خوش گذشت. شب را تا ساعت یازده داستان می‌گفتیم. بچه‌ها هر روز میدان‌های مین را جمع‌آوری می‌کنند. نمی‌دانی چه لذتی دارد! ولی حیف موقعیت کاری من اقتضا نمی‌کند با آن‌ها کار کنم. «امروز صبح که به دفتر آمدم، نامه‌ات را روی میز دیدم. خیلی خوشحال شدم از لطفت و از اینکه فراموشم نکرده‌ای. فکر می‌کنم اگرچه جسم‌مان پیش یکدیگر نیست، ولی روحمان با هم است. من که روحم آنجاست حالا نمی‌دانم تو هم همین‌طوری یا نه؟ ولی خوب! این‌ها هم مقدرات الهی است و آزمایش‌های خدا! همان‌طور که خداوند کریم در قرآن می‌فرماید: وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْاَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ. همة ما در حال امتحان هستیم. ان‌شاءالله خدا کمک‌مان کند تا بتوانیم از این آزمایش‌ها پیروز بیرون بیاییم. و در انتهای آیه خدا بشارت می‌دهد بر صابرین. gap.im/shahidasemi