خدايا تو چه ڪرده اي...؟
شخصي در خيابان صفي از گدايان را ديد. لحظاتي بعد چند نفر را ديد ڪه دچار نقص جسمي و ذهني بودند.
او به جمعيت انسانهاي رنج ڪشيده نگاه ڪرد , صدايش را بلند ڪرد و خطاب به خداوند ناله ڪنان گفت:
خداوندا چطور ممڪن است ڪه خالق مهرباني مانند تو اين چيزها را ببيند و هيچڪاري برايشان نڪند؟
تا شب در همين فڪرها بود.
شب هنگام در خواب انگار همان صحنه ها را دوباره ديد و همان سوال را از خدا پرسيد. بعد از سڪوتي طولاني صداي خدا را شنيد ڪه مي گفت:
من ڪاري براي شان ڪرده ام ,من تو را برايشان سالم و توانا آفريده ام...!!
اي ڪه دستت ميرسد ڪاري بڪن
پيش از آنڪه از تو نيايد هيچ ڪار