3. قسمت دوم.mp3
3.87M
این سخن تا اسدالله شنید دلش از غُصه ی آن زن لرزید لب گشود آن شهِ افلاک مقام گفت کِی بانوی غمدیده سلام دِه اجازت که در این جوش و خروش مشکِ آبت را بگیرم بر دوش پیرزن گفت زهی مرحمتت خیر گردد ز خدا عاقبتت خدا عاقبتت رو به خیر کُنه جوان ، میخای کمکم کنی ؟ خدا خیرت بده مَشک بگرفت امامِ ذی جود ره سوی خانه ی آن زن پیمود پای در محفلِ ایتام نهاد میکشید آهِ دمادم ز نهاد کودکان گِردِ رخش جمع شدند همه پروانه ی آن شمع شدند وارد خونه ی پیرزن شد امیرالمومنین ، دید چند تا بچه یتیم یه گوشه ای نشستند ، رنگشون پریده ، اشکِ چشمشون جاریه ، اومد نشست کنار بچه یتیما ، یتیمارو روی زانوش نشوند ، اشکِ چشمشون را پاک کرد ، بچه ها را بوسید ، نوازش کرد کودکان گِردِ رخش جمع شدند همه پروانه ی آن شمع شدند شیرِ حق از رخشان ، گرد زدود اشک چشم همه را پاک نمود گلِ روی همه را می بوئید رخِ زرد همه را می بوسید آن نوازشگرِ خیلِ ضعفا گفت عزیزان من ، چی میخواهید ؟ گفتند : آقا گرسنه ایم .. آقا چندوعده است غذا نخوردیم ، علی ... علی... آن نوازشگرِ خیلِ ضعفا رفت بر جمله بیاورد غذا گفت که ای سوخته دلها بخورید لیک باید که ز علی درگذرید علی رو حلال کنید ، از حال شما غافل بود علی ... به به ... تو این ماه رمضون ، نکنه بچه یتیمی کنار خونه ما باشه وگرسنه بخوابه ... آی تویی که میگی : من پیرو امیرالمومنینم ، نکنه خانواده ای باشه تو محله ی ما ، شب ها گرسنه بخوابند ...